کد خبر: ۸۳۱۹۳
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۲
خاطره همسر سردار بی سر
در راه فرودگاه او مدام در حال ذکر گفتن بود و بی قرار رفتن ... چند بار خواستم با او صحبت کنم، اما حال و هوایش عجیب بود و من ترجیح دادم او را از این حال در نیاورم. قول داد یک روز در میان به من تلفن بزند... و رفت..
در راه فرودگاه او مدام در حال ذکر گفتن بود و بی قرار رفتن ... چند بار خواستم با او صحبت کنم، اما حال و هوایش عجیب بود و من ترجیح دادم او را از این حال در نیاورم. قول داد یک روز در میان به من تلفن بزند... و رفت..
با رفتنش دل مرا هم با خود برد...
دلشوره عجیبی داشتم که ناشناخته بود ..
سه شنبه آخرین تماس عبدالله با من بود. قبل آن با بچه ها صحبت کرده بود و طبق وعده یک روز در میان به من زنگ می زد. آخرین جمله ایشان را همیشه به یاد دارم، در همان تماس آخر به من گفت ؛
تصدقت شوم برایم دعا کن ، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند. من با خنده گفتم ؛ دوستانت می‌خندند !
گفت اشکال ندارد بگذار بخندند. آخرین جمله ایشان به من همین بود ؛ «تصدقت شوم برایم دعا کن»
وی می گوید: پنج شنبه یکی از دوستان سردار با پسرم تماس گرفته و خبر شهادت را به علیرضا داده بود.. علیرضا سراسیمه به خانه آمد و در حیاط قدم می زد. گفتم چه شده؟ گفت یکی از دوستان تصادف کرده. گفتم دوست نیست پدرت است، تصادف نیست شهادت است ؛ و او را آرام کردم و خواستم فعلا به دخترها چیزی نگوید.دو روز سکوت کردیم تا خبر تایید شد و آنوقت به آن ها گفتیم.
همسر شهید اسکندری از کمک گرفتن از حضرت زینب (س) برای صبر می گوید و بیان می کند: همه فامیل جمع شده بودند، اما همهمه ای بینشان بود که اینترنت را قطع کنند. دلیل را جویا شدم و پس از اصرار گفتند : عکس های جسد در فضای مجازی پخش شده. همان شبی که خبر شهادت را داده بودند عکس ها را دیدیم. وقتی عکس سر بر نیزه عبدالله را دیدم به یاد سر امام حسین(ع) و صبر حضرت زینب(س) افتادم و گفتم: یا حسین به فدای شما، یا حضرت زینب کمکم کن..
و آنچنان آرام شدم که دیگران و بچه ها را هم من آرام می کردم که این صبر را هم از برکات حضرت زینب(س) می دانم ..
حدود دو هفته بعد از شهادت دوستان عبدالله گفتند یا باید جسد را با تعدادی از اسرای تکفیری مبادله کنیم یا پول بدهیم و جسد را تحویل بگیریم... با شنیدن این حرف، دختر بزرگم به اتاقش رفت و پس از حدود یک ربع آمد و با اقتدار گفت: پدر ما برای مبارزه با آن کافران رفته بود. چطور پول بیت المال را به آن کافران بدهیم که پدر در راه مبارزه با آنان شهید شده و چطور اسرای آنان را آزاد کنیم؟ و اینگونه بود که جسدی از سردار به کشور باز نگشت.
سری به نیزه بلند است در برابر زینب (س)
خدا کند که نباشد سر برادر زینب(س)
{اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک}




**اعتکاف

می گفتن حاجی به جای سه روز اعتکاف, اگر بمانی و به مردم خدمت کنی بهتر نیست؟

می گفت شما دو هفته مرخصی می گیرید, می رید شمال, استراحت. منم دوست دارم سه روز مرخصی بگیرم با خدام تنها باشم,تا بعدش پر انرژی به مردم خدمت کنم!

سال بعدشهادتش, در محل سجده گاهش در مسجد، در اعتکاف, نوشته بودند در اخرین سجده هایت چه گفتی که از این رجبیون به عندربهم یرزقون رسیدی!


نام:
ایمیل:
* نظر: