کد خبر: ۸۳۱۹۶
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۵
اخرین جمله های محسن قبل از شهادت این فراز از دعای شعبانیه بود که بلند می خواند و به سمت دشمن می رفت:الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...(خدایا بریدن کاملی از خلق به سوی خود به من عنایت کن تا باشد که دیده های دلمان به نور لقا الهی روشن شود!)
دبستانش که تمام شد, رفت حوزه. نه ماه حوزه بود که کم کم حال و هوایی جبهه امد به سرش. سنش کم بود, ثبت نامش نمی کردند. یکی دو بار با ماشین هایی که بار به جبهه می بردند رفت و برگشت. برادرش محمد جواد برای اینکه دیگر بی نام و نشان نرود برایش کارت صادر کرد و رفت جبهه. انقدر از خود لیاقت و شجاعت نشان داد که شد, نیروی اطلاعات عملیات تیپ المهدی(عج).

مسؤل دفتر امام جمعه شیراز بودم. به اتفاق جمعی از روحانیون رفتیم منطقه. انجا رسیدیم خدمت شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش. اقای صیاد گفتند من در تیپ المهدی نوجوانی ۱۳ ساله را دیدم که بسیار چالاک و زیرک و شجاع و از نیروهای شناسایی بود.

گفتم ایشان محمد محسن, برادر کوچک من است.

شهید صیاد با حسرت گفت:باید درجه های من رو بردارن, روی دوش این نوجوون بزارن!

بعد از مدتها از جبهه برگشت. یکی از پاهایش را روی زمین می کشید. گفتم چی شده؟

گفت هیچی مادر, نگران نباش. پشه لگد زده,فرار کرده!

بردمش داخل, نشست. با اصرار گفتم مادر پات چی شده؟

گفت مجروح شدم. چند روزی اصفهان بودم, چند روزی هم شیراز. دکتر گفته استراحت مطلق!

تازه بعد از ترخیص از بیمارستان فهمیدیم مجروح شده. این مجروحیت مدتی خانه نشینش کرد,کارش شده بود حفظ حدیث.

پاییز سال ۶۲ بود که از جا بلند شد تا برگردد جبهه. 

گفتیم کی میای؟

گفت ان شاالله برای سالگرد محمد حسن!

گفتم چقدر دیر, هنوز که چهارماه مانده!

گفت مادر, تو چهارتا پسر داری, دو تاش را بده در راه خدا, محمد جواد و محمد حسین هم باشه برای خودت!

گفتم پاشو پسر, از این حرف ها نزن, ان شاالله که سالم بر می گردی.

خداحافظی کرد و رفت.

نوروز سال ۶۳ بود.برای سالگرد محمد حسن اماده می شدیم. تعدادی از اقوام برای مراسم مهمان خانه ما بودند. نماز صبح را خواندم. دیدم محمد جواد با صدای بلند قران می خواند, صورتش بر افروخته بود. گفتم مادر ارام تر, مهمان ها خواب هستند. گفت من می روم اش و نان بگیرم. همه را بیدار کنید تا بیایم.

وقتی امد, همسرم را برد توی حیاط چیزی به او گفت. همسرم امد, قاب محمد محسن را برداشت و برد گذاشت کنار قاب محمد حسن و گفت, محسن هم به حسن پیوست!

دلم ریخت. به قرانی که دستم بود خیره شدم. گفتم محسنم فدای علی اکبر حسین.

دوستش که شاهد شهادتش بود می گفت:در محاصره بودیم. محسن اب و اذوقه اش را بین بچه ها تقسیم کرد. اخرین جمله های محسن قبل از شهادت این فراز از دعای شعبانیه بود که بلند می خواند و به سمت دشمن می رفت:الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...(خدایا بریدن کاملی از خلق به سوی خود به من عنایت کن تا باشد که دیده های دلمان به نور لقا الهی روشن شود!)

می گفت پیکرش سه روز زیر افتاب افتاده بود...

منبع:اشک های پراکنده(زندگی نامه شهیدان روزی طلب)

شهید محمدحسن در فتح المبین, شهید محمد محسن در خیبر و شهید محمد جواد در کربلای ۵ شهید شدند.

شهید محمد محسن در تاریخ 1 فروردین ماه سال 1347 در شیراز به دنیا آمد سرانجام در عملیات خیبر در تاریخ 22 اسفند سال 1362 به شهادت رسید.

برای اطلاعات بیشتر به زندگی نامه شهید مراجعه کنید.

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: