شعر جوهر جان است وهیجان جان در جان کلمات ،عطر خوشی است که از سفر روح در تفرجگاه فطرت آمده است ودل انگیزی این سحر حلال از هم نشینی این راح روح وفطور فطرت مایه می گیرد.خلسه ی خوش سرودن ،خرام خرم غزالی خوش چشم در مرغزار خاطره انگیز خیال است وشاعر در این اضطراب شفاف ودلهری شیرین صیادی است که در حسرت صید ظریف وشنگ خود ،در رعشه ی رشحات قلم کمین گرفته است .مبادا پلکی بپرد یا برگی بریزد!نکند طپش قلبی از مدار مدارا به در آید که رمیدن این آهوی بهوش حنمی است !
اما شاعر باید بداند که این نقاش واژگان را از کسی نیاموخته است .این ودیعه را بی یاد آوری ملک ذر در کیف مدرسه اش گذاشته اند البته وقتی که مکتب می رفت ،مدرسه ی عشق! وحالا این رشته کردن کلمات یاد کردن همان ازل نافراموش است ، پس تفاخر وتکبری ندارد وباید زکاوت زکی بودن روح وذکاوت اول ما خلق الله اش را بپردازد با قدم زدن در ملکوت وکلمات وقلم زدن بر صفحه ی برنجی رنج ورنج آدمی را برسد.
راستی یادش باشد ،شاعر ، که امروز عصر پری وپرنیان نیست ریالزمان ضمان وپناه ، عهد دعد واسماء با شب های مهتابی وحدو خوانی شبانان شبگرد .اینک در روزگار ما بلبل را بلبله می برند وقناری را به قناره می کشند!ما می پرسیم رسم عیار عیاری به چند؟