کد خبر: ۱۸۱۱۵
تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۳۹۲ - ۰۷:۳۸
در مصلّاى امام خمینی رحمه‌الله تهران‌
بسيج مظهر عظمت ملّت و نيروى كارآمد درونىِ كشور ما است.

بیانات در دیدار پنجاه هزار فرمانده بسیج سراسر كشور



بسماللهالرّحمنالرّحيم

والحمدلله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على اله الاطيبين الاطهرين المنتجبين سيّما بقيّةالله فى الارضين. السّلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح الّتى حلّت بفنائك عليك منّى سلامالله ابداً ما بقيت و بقى اللّيل و النّهار و لا جعله الله آخر العهد من زيارتك، السّلام على الحسين و على علىّ بنالحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين، الّذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السّلام.

اين جلسه، جلسهى بسيار مهمّى است؛ بسيج مظهر عظمت ملّت و نيروى كارآمد درونىِ كشور ما است. اين جلسه هم جلسهى فرماندهان است؛ دهها هزار فرمانده بسيجى در اينجا جمع شديد؛ حجم پر افتخار بسيجِ مردمى را از يك چنين اجتماعى ميشود حدس زد؛ براى دوستان نظام و انقلاب و كشور مايهى خرسندى هستيد، مايهى اميد و اعتماديد، و براى بدخواهان و دشمنان و كينهورزان مايهى بيم و هراس.
تقارن هفتهى بسيج هم با اين ايّام كه ايّام حماسهى بزرگ تاريخ اسلام است، يك اتّفاق مطلوب و مغتنم است. منظورمان [از] حماسهى بزرگى كه عرض كرديم، حماسهى زينب كبرى (سلام الله عليها) است كه مكمّل حماسهى عاشورا است؛ بلكه به يك معنا حماسهاى كه بىبى زينب كبرى (سلام الله عليها) بهوجود آورد، احياكننده و نگهدارندهى حماسهى عاشورا شد. عظمت كار زينب كبرى (عليهاالسّلام) را نميشود در مقايسهى با بقيّهى حوادث بزرگ تاريخ سنجيد؛ بايد آن را در مقايسهى با خود حادثهى عاشورا سنجيد؛ و انصافاً اين دو عِدل يكديگرند. اين انسان باعظمت، اين بانوى بزرگ اسلام بلكه بشريّت، توانست در مقابل كوه سنگين مصائب، قامت خود را استوار و برافراشته نگهدارد؛ حتّى لرزشى هم در صداى اين بانوى بزرگ از اينهمه حادثه پديد نيامد؛ هم در مواجههى با دشمنان، هم در مواجههى با مصيبت و حوادث تلخ، مثل يك قلّهى سرافراز استوارى ايستاد؛ درس شد، الگو شد، پيشوا شد، پيشرو شد. در بازار كوفه، در حال اسارت، آن خطبهى شگفتآور را ايراد كرد: «يا اَهلَالكوفَةِ يا اَهلَ الخَتلِ و الغَدرِ اَ تَبكونَ، اَلا فَلا رَقأَتِ العَبرَةُ وَ لاهَدَأَتِ الزَّفرَةُ اِنَّما مَثَلُكُم كَمَثَلِ التِى نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ اَنكاثاً» تا آخر؛(۱) لفظ مثل پولادْ محكم، معنا مثل آبِ روان تا اعماق جانها مىنشيند. در آنچنان وضعيّتى زينب كبرى مثل خود اميرالمؤمنين حرف زد؛ تكان داد دلها را، جانها را و تاريخ را؛ اين سخن ماند در تاريخ؛ اين در مقابل مردم در محمل اسارت. بعد هم، هم در مقابل ابنزياد در كوفه، هم چند هفته بعد در مقابل يزيد در شام، با آنچنان قدرتى سخن گفت كه، هم دشمن را تحقير كرد، هم سختىهايى را كه دشمن تحميل كرده بود، تحقير كرد. شما ميخواهيد خاندان پيغمبر را به خيال باطل خودتان مغلوب كنيد، منكوب كنيد، ذليل كنيد؟ لِلهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤِمنين.(۲) مجسّمهى عزّت است زينب كبرى، همچنانكه حسين بن على (عليهالسّلام) در كربلا، در روز عاشورا مجسّمهى عزّت بود. نگاه او به حوادث با نگاه ديگران فرق دارد؛ [ با] آنهمه مصيبت، وقتى دشمن ميخواهد او را شماتت كند، ميگويد: ما رَاَيتُ اِلّا جَميلاً؛(۳) آنچه ديدم زيبا بود؛ شهادت بود، داغ بود، امّا در راه خدا بود، براى حفظ اسلام بود، ايجاد يك جريانى بود در طول تاريخ تا امّت اسلام بفهمند كه چهكار بايد بكنند، چگونه بايد حركت كنند، چگونه بايد بايستند. اين كارِ بزرگِ حماسهى زينبى است؛ اين عزّتِ ولىّ خدا است. زينب كبرى از اولياءالله است؛ عزّت او عزّت اسلام است؛ اسلام را عزيز كرد، قرآن را عزيز كرد. ما البتّه آن بلندپروازى را نداريم، آن همّت را نداريم كه بخواهيم بگوييم رفتار اين بانوى بزرگ الگوى ما است؛ ما كوچكتر از اين حرفها هستيم؛ امّا بايد بههرحال حركت ما در جهت حركت زينبى باشد؛ بايد همّت ما، عزّت اسلام و عزّت جامعهى اسلامى و عزّت انسان باشد؛ همانكه خداى متعال با احكام دينى و شرايعِ بر پيغمبران، مقرّر فرموده است.
آنچه در بخش اوّل عرايضم ميخواهم كوتاه عرض بكنم براى شما عزيزان بسيجى و جوانان عزيز، اين است كه يكى از عوامل مولّد اين روحيّه و اين صبر در زينب كبرى (سلام الله عليها) و در ديگر اولياءاللّهى كه اينجور حركت كردند، صدق است؛ صادقانه با پيمان خداى متعال برخورد كردن، دل را صادقانه به راه خدا سپردن؛ اين خيلى مهم است. در قرآن كريم اين صدق را، هم براى انبياء عظام الهى لازم ميشمرد: وَ اِذ اَخَذنا مِنَ النَّبِيّينَ ميثاقَهُم وَ مِنكَ وَ مِن نوحٍ وَ اِبرهيمَ وَ موسى وَ عيسى ابنِ مَريَمَ وَ اَخَذنا مِنهُم ميثقاً غَليظاً، لِيَسَلَ الصَّدِقينَ عَن صِدقِهِم؛(۴) اى پيامبر ما از تو پيمان گرفتيم و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى پيمان گرفتيم - از همهى پيغمبران پيمان گرفتيم - و اين پيمان، پيمان بسيار محكم و غليظى است - در لِيسَل، "لام" به تعبير ما طلبهها "لام" عاقبت است - و نتيجهى اين پيمان اين است كه اين پيغمبران بزرگ مورد سؤال قرار ميگيرند از صدقى كه در قبال اين پيمان نشان دادند و بهخرج دادند؛ يعنى پيغمبر ما و پيغمبران بزرگ الهى بايد در پيشگاه پروردگار عَرضه كنند ميزانِ صداقتى را كه در مقام اِعمال اين ميثاق الهى به كار بردند؛ اين مال پيغمبران؛ در مورد مردم معمولى و مؤمنين [هم ميفرمايد]: مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عهَدُوا اللهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَّن قَضى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِر وَ ما بَدَّلُوا تَبديلاً، لِيَجزِىَ اللهُ الصَّدِقينَ بِصِدقِهِم و يُعَذِّبَ المُنافِقينَ اِن شاء.(۵) در مورد پيغمبران بزرگ، نقطهى مقابل صادق را كافر قرار داد: و اَعَدَّ لِلكفِرينَ عذاباً اَليما.(۶) در مورد اين مؤمنين، نقطهى مقابل صادقين را منافقين قرار داد، كه در اينها نكتههايى هست. از من و شما هم سؤال ميكنند دربارهى وعده و عهدى كه با خدا كرديم؛ ما با خدا معاهده داريم. حالا در اين آيهى شريفه - مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عهَدوا الله عَلَيهِ - اين عهدى كه ميگويد مؤمنين با خدا بستهاند و بعضى از مؤمنين به اين عهد بهنيكى وفا كردند و پاى اين عهدشان ثابتقدم ماندند، همان است كه چند آيه قبل در همين سورهى مباركه ميفرمايد كه «و لَقَد كانوا عهَدُوا اللهَ مِن قَبلُ لا يُوَلّونَ الاَدبار»؛(۷) همهى ما به اين نكات بايد توجّه كنيم. با خداى متعال عهد كرده بودند كه از مقابل دشمن فرار نكنند، به دشمن پشت نكنند. رها كردن مواضع و عقبنشينىِ منهزمانه در مواجههى با دشمن، از جملهى چيزهايى است كه قرآن تأكيد ميكند كه نبايد انجام بگيرد؛ در جنگ نظامى و در جنگ سياسى و در جنگ اقتصادى، در هر جايى كه صحنهى زورآزمايى است، در مقابل دشمن بايد ايستاد؛ بايد عزم شما بر عزم دشمن پيروز بشود، بايد ارادهى شما بر ارادهى دشمن غالب بشود؛ و ميشود و اين ممكن است. در عرصهى هرگونه جهاد و كارزارى، پشت كردن به دشمن و هزيمت كردن، از نظر اسلام و قرآن ممنوع است.
ما تعبير "نرمش قهرمانانه" را به كار برديم؛ يك عدّهاى آن را به معنى دست برداشتن از آرمانها و هدفهاى نظام اسلامى معنا كردند؛ بعضى از دشمنان هم همين را مستمسكى قرار دادند براى اينكه نظام اسلامى را به عقبنشينى از اصول خودش متّهم كنند؛ اينها خلاف بود، اينها بدفهمى است. نرمش قهرمانانه به معناى مانور هنرمندانه براى دست يافتن به مقصود است؛ به معناى اين است كه سالك راه خدا - در هر نوع سلوكى - به سمت آرمانهاى گوناگون و متنوّع اسلامى كه حركت ميكند، به هر شكلى و به هر نحوى هست، بايد از شيوههاى متنوّع استفاده كند براى رسيدن به مقصود. وِ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَهُ اِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ اَو مُتَحَيِّزاً اِلى فِئَةٍ فَقَد بآءَ بِغَضَبٍ مِنَ الله؛(۸) هرگونه حركتى - چه حركت به جلو، چه حركت به عقب - مثل ميدان رزم نظامى، بايد به دنبال رسيدن به اهدافِ ازپيشتعيينشده باشد. اهدافى وجود دارد؛ نظام اسلامى در هر مرحلهاى يكى از اين اهداف را دنبال ميكند، براى پيشرفت، براى رسيدن به نقطهى تعالى و اوج، براى ايجاد تمدّن عظيم اسلامى؛ بايد سعى كند به اين هدف در اين مرحله برسد. البتّه مرحلهگذارى است، قطعه قطعه است. راهنمايان و هاديان و متفكّران و مسئولان مربوط، اين قطعات را معيّن ميكنند، هدفگذارى ميكنند، حركت جمعى آغاز ميشود. همه بايد تلاش كنند كه هر حركتى در هر مرحلهاى به اهداف خودش برسد. اين آن نظامِ صحيحِ حركتِ منطقى [است]. اين را همهى فعّالان عرصهى سياست و مديريّت كلان كشور بايد همواره به ياد داشته باشند؛ آحاد مردم، شما عزيزانِ بسيجى - فعّالان عرصهى بسيج - هم بايد اين را همواره به ياد داشته باشيد.
خب، اينكه ما ميگوييم ميخواهيم حركت كنيم، پيش برويم، آيا به معناى جنگطلبى نظام اسلامى است؟ آيا به معناى اين است كه نظام اسلامى قصد دارد با همهى ملّتها، با همهى كشورهاى عالم چالش داشته باشد؟ كه گاهى شنيده ميشود دشمنان ملّت ايران، از جمله از دهان نحسِ نجسِ سگِ هار منطقه در رژيم صهيونيستى، چانه ميجنبانند كه ايران تهديد همهى جهان است؛ نه، اين سخنِ دشمن و درست نقطهى مقابل ممشاى اسلامى است. تهديدِ همهى جهان، آن نيروهاى شرّ و شرّآفرينى هستند كه جز شرارت از خودشان نشان ندادهاند؛ از جمله همين رژيم جعلى اسرائيل و بعضى از پشتيبانان او. نظام اسلامى درسى كه از قرآن گرفته است، درسى كه از پيامبر اسلام گرفته است، درسى كه از اميرالمؤمنين گرفته است، درس ديگرى است: اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسنِ؛(۹) عدالت، احسان، نيكى كردن. اميرالمؤمنين فرمود به همه نيكى كنيد، چون «اِمّا اَخٌ لَكَ فى دينِك اَو شَبيهٌ لَكَ فى خَلقِك»،(۱۰) يا برادر اسلامى تو است، يا به هر حال انسان است؛ منطق اسلام اين است. ما ميخواهيم به همهى انسانها خدمت كنيم، محبّت كنيم؛ ما ميخواهيم با همهى انسانها، با همهى ملّتها، روابط دوستانه و محبّتآميز داشته باشيم؛ ما حتّى با ملّت آمريكا هم - با اينكه دولت آمريكا دولتِ مستكبر و دشمن، بدخواه و كينهورز نسبت به ملّت ايران و نظام جمهورى اسلامى است - هيچ دشمنى نداريم؛ آنها هم مثل بقيّهى ملّتهايند. آنچه نقطهى مقابل نظام اسلامى است، استكبار است. جهتگيرى خصومتهاى نظام اسلامى، با نظام استكبار است؛ ما با استكبار مخالفيم، ما با استكبار مبارزه ميكنيم. استكبار يك واژهى قرآنى است كه در قرآن دربارهى امثال فرعون و گروههاى بدخواه و معارض حقّ و حقيقت بهكار رفته است. استكبار در گذشته هم بوده است، تا امروز هم وجود دارد. استخوانبندى استكبار در همهى دورهها يكى است؛ البتّه شيوهها و خصوصيّات و روشها در هر زمانى تفاوت ميكند. امروز هم نظام استكبارى وجود دارد؛ رأس استكبار هم در دنيا، دولت ايالات متّحدهى آمريكا است. استكبار را بايد بشناسيم، خصوصيّات استكبار را بايد بدانيم، عملكرد و جهتگيرىِ استكبار را بايد بدانيم تا بتوانيم خردمندانه رفتار خودمان را در مقابل او تنظيم كنيم. ما با برخورد غيرخردمندانه در همهى عرصهها مخالفيم؛ ما معتقديم در همهى عرصهها، در همهى برنامهريزىها، در همهى جهتگيرىهاى جمعى و فردى بايد با درايت و حكمت عمل كرد. اگر صحنه را نشناسيم، اگر دوست را نشناسيم، دشمن را نشناسيم، اگر امروز نظام سلطه را نشناسيم، استكبار را نشناسيم، چطور ميتوانيم با حكمت و درايت حركت كنيم؟ چطور ميتوانيم درست برنامهريزى كنيم؟ لذا بايد بشناسيم.
آنچه من در مورد استكبار عرض ميكنم، چند نمونه يا چند شاخص از رفتارهاى نظام استكبارىِ امروزِ دنيا است و در بسيارى از موارد، با آنچه كه در قرون گذشته و دورانهاى گذشته استكبار داشته، شريك است. يكى از ويژگىهاى نظام استكبارى، خودبرتربينى است. مجموعههاى استكبارى - آن كسانى كه يا در رأس يك كشور يا در رأس يك نظام بينالمللى [يا] مجموعهاى از كشورها كارها را به دست گرفتهاند - وقتى مجموعهى خودشان را از بقيّهى انسانها، از بقيّهى مجموعهها برتر دانستند، وقتى خودشان را محور دانستند، همه چيز را فرع بر خودشان دانستند، يك معادلهى غلط و خطرناكى در تعاملات جهانى بهوجود مىآيد. وقتى خود را برتر دانست، خود را محور دانست، خود را اصل دانست، نتيجه اين ميشود كه براى خود حقّ مداخلهى در امور بقيّهى انسانها و بقيّهى ملّتها را قائل است. آنچه به نظر او ارزش محسوب ميشود، بايست همه در دنيا تسليم بشوند و قبول بكنند، گردن بنهند. اگر چيزى كه او ارزش ميداند، ديگران قبول نداشتند، اين به خودش حق ميدهد در كار آنها دخالت كند، به آنها تحميل كند، به آنها زور بگويد، فشار بياورد. اين خودبرتربينى موجب ميشود كه ادّعاى توليت امور ملّتها را داشته باشند، ادّعاى مديريّت جهانى را داشته باشند، خودشان را رئيس مجموعهى عالم بدانند. ميشنويد در حرفهاى مسئولان و دولتمردان آمريكايى [كه] از دولت آمريكا جورى حرف ميزنند، مثل اينكه صاحباختيار همهى كشورها است؛ [ميگويند] ما نميتوانيم بگذاريم اين كار انجام بگيرد، ما نميتوانيم بگذاريم اين شخص باشد يا نباشد! دربارهى منطقهى ما جورى حرف ميزنند كه كأنّه مالك اين منطقهاند؛ دربارهى رژيم صهيونيستى جورى حرف ميزنند كه گويا ملّتهاى اين منطقه ناگزيرند كه اين رژيم تحميلى و جعلى را بپذيرند؛ با ملّتهاى مستقل، با دولتهاى مستقل جورى برخورد ميكنند كه گويى آنها حقّ حيات ندارند. اين خودبرتربينى، خود را داراى جايگاه ويژهاى در مجموعهى اولاد آدم، مجموعهى ملّتها، مجموعهى انسانها دانستن، اين اُسّاساس و بزرگترين مشكل استكبار است.
نتيجه اين ميشود كه خصوصيّت و شاخص ديگرى براى استكبار به دست مىآيد و آن حقناپذيرى است؛ نه حرف حق را ميپذيرند، نه حقّ ملّتها را ميپذيرند؛ حقناپذيرِ مطلق. در مباحثات جهانى بسيار اتّفاق مىافتد يك حرف حقّى زده ميشود، آمريكا به دليلى نميپذيرد؛ با انواع شيوهها حرف حق را رد ميكنند، زير بار حق نميروند. حالا يك نمونهاش مسائل امروز ما است كه مربوط به فعّاليّتهاى هستهاى و صنايع هستهاى است؛ حرف حقّى وجود دارد؛ اگر چنانچه انسانى اهل حق باشد، اهل استدلال باشد، اهل منطق باشد، بايد وقتى در مقابل استدلال قرار گرفت، تسليم بشود، امّا استكبار تسليم نميشود؛ حرف حق را ميشنود، زير بار حق نميرود؛ اين يكى از خصوصيّات او است. همچنان كه حقوق ملّتها را هم قبول نميكند؛ اينكه ملّتها حق دارند انتخاب كنند، حق دارند آن حركتى را كه خودشان ميخواهند، آن اقتصادى را كه خودشان ميخواهند، آن سياستى را كه خودشان ميخواهند اتّخاذ كنند، اين را براى ملّتها قائل نيستند، معتقد به تحميل بر ملّتها هستند.
يكى از شاخصهاى ديگر استعمار و استكبار اين است كه جنايت را نسبت به ملّتها و نسبت به آحاد بشر مجاز ميشمرند و اهمّيّت نميدهند. اين يكى از بلاياى بزرگ استكبار در دوران جديد است؛ دوران جديد يعنى دوران پيشرفت علم، پديد آمدن سلاحهاى خطرناك، كه اين سلاحها هم [از وقتى به] دست مستكبرين رسيد، بلاى جان ملّتهاى عالم شد؛ براى جان انسانها - هر انسانى كه با آنها همراه نباشد، تسليم آنها نباشد، تابع آنها نباشد - هيچ ارزشى قائل نيستند؛ مثالها، الىماشاءالله [وجود دارد]. يك مثال، برخورد مستكبرين با بوميان آمريكا است؛ همين كشورى كه امروز منابع مالى آن، امكانات آن، موقعيّت جغرافيايى آن، همهچيز آن در اختيار غيربوميان آن منطقه است. خب اينجا مردم بومىاى وجود داشتند؛ برخورد با آنها به قدرى خشن، به قدرى مشمئزكننده است كه يكى از نقاط تاريك تاريخ آمريكاى جديد است؛ خودشان دربارهى آن، چيزها نوشتهاند؛ كشتارهايى كه كردند، فشارهايى كه آوردند. عين همين قضيّه بهوسيلهى انگليسىها در استراليا اتّفاق افتاد. انگليسىها در استراليا مردم بومى را مثل حيوانات، مثل كانگورو بهعنوان تفريح شكار ميكردند؛ آنها براى جان انسانها هيچ ارزشى قائل نبودند. اين يك نمونه است؛ [ البتّه] صدها مثال دارد كه در كتابهاى خودشان، در تواريخ خودشان اينها آمده است. يك نمونهى [ديگر] بمباران سال ۱۹۴۵ ميلادى - يعنى سال ۱۳۲۴ شمسى - است كه دو شهر ژاپن را آمريكايىها با بمب اتمى نابود كردند؛ صدها هزار آدم كشته شدند، چندين برابر اينها در طول زمان تا امروز بر اثر اشعهى اتمىاى كه وجود داشته، معيوب و ناقصالخلقه و دچار بيماريهاى گوناگون شدند كه تا امروز مشكلات آن باقى است؛ هيچ استدلال درستى هم براى اين كار نداشتند، كه من حالا بعد اشاره خواهم كرد؛ راحت بمب اتم انداختند. در دنيا تا حالا دوبار بمب اتم استعمال شده است، هر دوبار هم بهوسيلهى آمريكايىها كه امروز خودشان را متولّى مسئلهى اتمى در دنيا ميدانند! دلشان هم ميخواهد كه اين قضيّه فراموش بشود [امّا] فراموششدنى نيست. اينهمه جان انسانها از بين رفت، برايشان ارزشى نداشت. جان انسانها بىارزش ميشود؛ جنايت براى دستگاههاى استكبارى آسان ميشود. در ويتنام، آدم كشى كردند؛ در عراق دستگاههاى امنيّتى و شركتهاى مزدور امنيّتى آنها مثل بلك واتر - كه من آن سال اشاره كردم -(۱۱) جنايت كردند؛ در پاكستان با هواپيماهاى بدون سرنشين هنوز دارند جنايت ميكنند؛ در افغانستان بمباران ميكنند و جنايت ميكنند؛ هر جايى كه دستشان برسد و منافعشان اقتضا كند، ايجاب كند، از جنايت اِبا ندارند؛ جنايت با قتل، جنايت با شكنجه؛ زندان گوانتانامو كه مال آمريكايىها است، هنوز زندانى دارد. الان ده يازده سال است در اين زندان يك عدّهاى را كه به اتّهام از جاهاى مختلف دنيا گرفتند و بردند آنجا، بدون محاكمه [و] با شرايط بسيار سخت و همراه با شكنجه نگه داشتند! در عراق، زندان ابوغُريب يكى از زندانهاى آمريكايىها بود، سگ به جان زندانى مىانداختند و او را شكنجه ميكردند.
غارت منابع حياتى ملّتها برايشان آسان است. ربودن و اسير كردن سياهان، يكى از ماجراهاى گريهآور تاريخ [است] كه نظام سلطهى آمريكا و امثال آن دوست ندارند اين داستان احيا بشود، [كه يك نمونهاش] همين مسئلهى غلام و كنيز گرفتن مردم آفريقا است؛ كشتىها را از اقيانوس اطلس مىآوردند، در سواحل كشورهاى غرب آفريقا مثل گامبيا و امثال اينها نگه ميداشتند، بعد ميرفتند با تفنگ و سلاحهايى كه دست مردمِ آن روز از اين سلاحها خالى بود، صدها و هزارها پير و جوان و مرد و زن را ميگرفتند، با شرايط بسيار سختى با اين كشتىها براى بردگى به آمريكا ميبردند. انسان آزاد را كه در خانهى خودش زندگى ميكرد، در شهر خودش زندگى ميكرد، به اسارت ميگرفتند؛ الان سياهانى كه در آمريكا هستند، از نسل آنهايند. چند قرن آمريكايىها اين فشار عجيب را آوردند كه [در اين زمينه] كتابها نوشتهاند كه اين كتاب "ريشهها"(۱۲) كتاب مغتنمى است براى نشان دادن گوشهاى از اين فجايع. انسانِ امروز چطور ميتواند اينها را فراموش كند؟ با همهى اين حرفها هنوز هم در آمريكا بين سياه و سفيد تبعيض هست.
يكى از خصوصيّات استكبار كه باز يكى [ديگر] از شاخصها است، فريبگرى و رفتار منافقانه است؛ اين را توجّه كنيد. همين جناياتى كه گفته شد، همهى اينها را در تبليغات خودشان سعى ميكنند توجيه كنند و جنايت را در لباس خدمت نشان بدهند! اين نظام استكبار كه قصد سلطهى بر ملّتها را دارد، از اين شيوه بهطور متعارف و معمول در همهى زندگىاش استفاده ميكند؛ شيوهى توجيه جنايت و پوشاندن لباس خدمت به جنايت. [در] همين حملهى به ژاپن، يعنى دو بمبى كه در هيروشيما و ناكازاكى منفجر شد، [وقتى] آمريكايىها عذرخواهى ميكنند، به اين صورت ميگويند كه اگرچه با اين دو بمبى كه ما به اين دو شهر پرتاب كرديم، دهها هزار در وهلهى اوّل، [يا] شايد صدها هزار كشته شدند، [امّا اين كار] هزينهى تمام كردن جنگ جهانى دوّم بود؛ اگر ما آمريكايىها اين بمبها را نمىانداختيم، جنگ ادامه پيدا ميكرد؛ حالا اگر دويست هزار [انسان] كشته شدند، آنوقت دوميليون كشته ميشدند؛ بنابراين ما خدمت كرديم كه اين بمبها را انداختيم! ببينيد اين حرفى است كه آمريكايىها در تبليغات رسمى [ميگويند]. الان شايد از آن روز ۶۵ سال ميگذرد؛ دائماً همين حرف را تكرار كردهاند و گفتهاند. اين يكى از آن حرفهاى فريبگرانه و منافقانه و از دروغهاى عجيب و غريبى است كه جز از دستگاههاى استكبارى بر نمىآيد. اين بمبها در تابستان ۱۹۴۵ ميلادى بر روى اين دو شهر افتاد و منفجر شد و اين جنايت اتّفاق افتاد؛ در حالى كه چهار ماه قبل از آن - يعنى در اوّل بهار ۱۹۴۵ - هيتلر كه ركن اصلى جنگ بود خودكشى كرده بود؛ دو روز قبل از او هم موسولينى - رئيس جمهور ايتاليا - كه او هم ركن دوّم جنگ بود دستگير شده بود و جنگ عملاً خاتمه پيدا كرده بود؛ ژاپن هم كه پاى سوّم جنگ بود، از دو ماه قبل اعلام كرده بود كه آمادهى تسليم است؛ جنگى وجود نداشت امّا اين بمبها منفجر شد. چرا؟ چون اين بمبها ساخته شده بود، بايد يك جايى آزمايش ميشد؛ سلاحى ساخته بودند، بايد آن را آزمايش ميكردند. كجا آزمايش كنند؟ بهترين فرصت، اين بود كه به بهانهى جنگ اين بمبها را ببرند روى سر مردم بىگناه هيروشيما و ناكازاكى بيندازند تا معلوم بشود كه آيا درست عمل ميكند يا نه! چهرهى فريبگرانه.
ادّعا ميكنند طرفدار بشرند؛ هواپيماى مسافرى ايران را روى آسمان ميزنند، قريب سيصد نفر مسافر بىخبر را از بين ميبرند، نابود ميكنند، عذرخواهى هم نميكنند، به آن كسى كه اين جنايت را انجام داده، مدال هم ميدهند! در همين هفتههاى اخير شنيديد كه آمريكايىها - از رئيس جمهور گرفته تا ديگران - دربارهى استعمال سلاح شيميايى در سوريّه جنجال بپا كردند، دولت سوريّه را متّهم كردند كه شيميايى به كار برده. من كارى ندارم كه قضاوت كنم چه كسى به كار برده؛ البتّه قرائن نشان ميداد كه گروههاى تروريستى اين را به كار بردند، امّا به هر حال آنها گفتند كه دولت اين را به كار برده؛ جنجال و هاىوهوى [كردند] كه استعمال سلاح شيميايى خطّ قرمز ما است! اين را ده بار يا بيشتر مسئولين آمريكايى گفتند؛ درست، [امّا] همين دولت آمريكا و رژيم ايالات متّحده، در حملات جنايتكارانهاى كه صدّام به ايران ميكرد و سلاح شيميايى به كار ميبرد، نه فقط كوچكترين مخالفتى با آن نكردند، بلكه پانصد تُن مادّهى شيميايى مرگآور و خطرناك قابل تبديل به گاز خردل را - كه هنوز بسيارى از جوانهاى عزيزِ آن روزِ ما مبتلا [به عوارض آن] هستند و سالها است دارند بيمارى ميكشند - صدّام از آمريكا وارد كرد؛ كمك كردند؛ البتّه از جاهاى ديگر هم خريده بود، امّا پانصد تُن مادّهى شيميايى مرگآور قابل تبديل به گاز خردل را صدّام از آمريكا تهيّه كرد و به كار برد؛ بعد هم كه ميخواستند عليه او در شوراى امنيّت قطعنامه صادر كنند، آمريكا مانع شد. رفتار منافقانه يعنى اين؛ اينجا سلاح شيميايى ميشود خطّ قرمز، آنجا سلاح شيميايى - چون در مقابل نظام مستقلّ اسلامى است، چون در مقابل ملّتى است كه حاضر نيست زير بارِ آمريكا برود - ميشود يك امر مجاز كه بايد به آن كمك هم كرد! اين بخشى از خصوصيّات و شاخصها است؛ البتّه شاخصهاى استكبار بيش از اينها است: جنگافروزى ميكنند، اختلافافكنى ميكنند، با حكومتهاى مستقل درمىافتند، با ملّت خودشان حتّى آنوقتى كه منافع گروههاى خاص اقتضا ميكند درمىافتند، در جنگ صدّام با ايران همهگونه كمكى كه برايشان ممكن بود كردند؛ مثال شيميايى را گفتم، اطّلاعات [هم] ميدادند؛ رئيس استخبارات آن روز صدّام، بعدها مصاحبه كرد و گفت هفتهاى سه مرتبه من ميرفتم به سفارت آمريكا در بغداد و آنها يك پاكتِ دربستهاى به من ميدادند كه همهى اطّلاعات ماهوارهاى مربوط به نقلوانتقالات نيروهاى مسلّح ايران در آن بود و ما ميدانستيم كجا هستند. يك چنين كمكهايى ميكردند.
نظام اسلامى با استكبار با اين خصوصيّات طرف است؛ نظام اسلامى با ملّتها طرف نيست، با مردم طرف نيست، با انسانها طرف نيست، نظام اسلامى با استكبار طرف است. از زمان ابراهيم خليل و نوح پيغمبر و پيغمبران بزرگ و پيغمبر اسلام تا امروز هم همين بوده: جبههى حق در مقابل استكبار قرار داشته است. چرا؟ مقابلهى امروز نظام اسلامى با استكبار از چه رو است؟ چون استكبار با اين خصوصيّاتى كه گفتيم، قادر نيست نظام اسلامىاى مثل نظام جمهورى اسلامى ايران را تحمّل كند. چون نظام جمهورى اسلامى اساساً در اعتراض به استكبار پديد آمده است؛ انقلاب در اعتراض به استكبار و عوامل استكبار در ايران بهوجود آمد و بر اين اساس تشكيل شد، رشد پيدا كرد، قوى شد، منطق استكبار را به چالش كشيد. [استكبار] نميتواند تحمّل كند، مگر وقتى كه مأيوس بشود. ملّت ايران، جوانان ايران، فعّالان ايران، كسانىكه به هر دليلى ولو به دليلى غيراسلامى به ميهنشان و خاكشان عقيده دارند، بايد كارى كنند كه اين يأس در دشمن بهوجود بيايد؛ دشمن را بايد مأيوس كرد. براى دستگاه استكبار و امروز براى دولت ايالات متّحدهى آمريكا بسيار دشوار است كه ببيند در اين منطقهى حسّاس عالم، در غرب آسيا - [كه] يكى از حسّاسترين مناطق دنيا است؛ هم از لحاظ سياسى، هم از لحاظ اقتصادى، حوادث اينجا بر همهى عالم اثرگذار است - يك كشورى، يك نظامى، يك ملّتى سربرآورده است كه خود را متّصل و مربوط و تبعِ به آن قدرت ابرقدرت - كه خودش را اَبَد قدرت ميداند - نميداند، مستقل حركت ميكند؛ عليه او اينهمه مخالفت انجام ميگيرد، [امّا] از همهى اين مشكلات و سختىها نظام اسلامى عبور ميكند و به اعتراف خود آنها نفوذ آمريكا را در اين منطقه به چالش ميكشد و نفوذ خودش را گسترش ميدهد و بهعنوان يك نمونه و الگويى براى ملّتهاى منطقه درمىآيد؛ تحمّل اين براى آنها خيلى سخت است. آنها ميخواهند بگويند حيات ملّتها وابستهى به اين است كه به آمريكا متّكى باشند؛ حالا يك ملّتى پيدا شده [كه] نه فقط به آمريكا متّكى نيست، بلكه اينهمه دشمنى آمريكا نتوانسته در او اثر بگذارد؛ هر كار آمريكايىها توانستند از روز اول كردهاند، [امّا] اثر نكرده است؛ روزبهروز رشد پيدا كرده و روزبهروز قوىتر شدهاست. دشمنىهايى كه از اوّل انقلاب، دولت ايالات متّحدهى آمريكا و رؤساى جمهورِ مختلف - كسى نگويد اين كار زمان فلان رئيس جمهور شد، زمان رئيس جمهور كنونى نشده؛ نه، همهشان يكجورند - با نظام اسلامى انجام دادهاند، در زمان رؤساى جمهورِ مختلف است، امّا همه يك جنس است، همه يكجور است. اوّل قوميّتهاى داخل كشور را تحريك كردند، بعد كودتا تدارك ديدند، بعد عراق را وادار كردند به حمله، بعد به دشمن ما - كه رژيم صدّام بود - كمك كردند در جنگ با ما، بعد تحريم را عَلَم كردند، بعد همهى وسائل جمعىِ دنيا را تحريك كردند و به خط كردند براى مقابلهى با نظام اسلامى؛ در زمان رؤساى جمهور مختلف اين كار انجام گرفته؛ الان هم دارد انجام ميگيرد. در همين زمانِ رئيس جمهور كنونى آمريكا، در فتنهى ۸۸ يكى از اين شبكههاى اجتماعى - كه ميتوانست عامل فتنه و فتنهگران قرار بگيرد - احتياج به تعمير داشت؛ دولت آمريكا از او خواست تعميراتش را عقب بيندازد؛ اميدوار بودند كه بتوانند با اين كارهاى رسانهاى و شبكهى فِيسبوك و توييتر و امثال اينها، نظام جمهورى اسلامى را براندازند؛ خيالهاى احمقانهى خام! لذا نگذاشتند تعميراتش را در آن برهه انجام بدهد، گفتند تأخير بينداز، فعلاً بِرِس به اين كار واجبتر. همهى وسائل و ابزارها را به خط كردند در مقابل نظام جمهورى اسلامى. تحريم هم يكى از همينها است؛ تحريم يكى از اين ابزارها است؛ اين ابزار از نظر آنها براى شكست نظام جمهورى اسلامى است. اشتباه آنها اين است كه ملّت ايران را نشناختند، اشتباه آنها اين است كه عامل ايمان و همبستگى در ميان ملّت ما را نشناختند، اشتباه آنها اين است كه از خطاهاى گذشتهشان درس نگرفتند، لذا اميدوارند بتوانند با تحريم و فشار و امثال اينها، اين ملّت را به زانو دربياورند؛ البتّه [اشتباه ميكنند]. آنچه براى نظام جمهورى اسلامى بهعنوان يك تجربهى دائمى در طول اين ۳۵ سال وجود دارد، اين است كه تنها عامل برطرف كردن مزاحمت دشمن عبارت است از اقتدار ملّت و ايستادگى ملّت؛ اين تنها عاملى است كه ميتواند دشمن را عقب بزند. البتّه دشمن، دشمن است؛ از همهى ابزارها استفاده ميكند؛ همانطور كه گفتيم از ابزار تحريم هم استفاده ميكند و استفاده كرده است. ما بايستى بدانيم آن راهى كه ما را ميتواند به مقصود برساند، چيست.
من يك جمله دربارهى بسيج عرض بكنم؛ بعد يك نكته هم مختصراً دربارهى مسائل جارى سياست خارجىمان بگويم. بسيج - همانطور كه گفتيم - مايهى عزّت كشور و نظام است. چرا؟ چون معناى بسيج حضور متن مردم در عرصههاى فعّاليّتهاى اساسى براى ملّت و كشور است. هر دولتى و هر كشورى وقتى مردم را داشته باشد، هر جايى كه متن مردم حضور پيدا كنند و مردم حركت بكنند به يك سمتى، پيروزى قطعى است؛ [اين] يك چيز مسلّم است. آنجايى كشورها ضربه ميخورند، شكست ميخورند كه مردمشان در صحنه نباشند يا وحدت عمل نداشته باشند. آنجايى كه مردم در صحنهاند و پيوند و اتّحاد ميان آحاد مردم هست، پيروزى و پيشروى قطعى است. بسيج يك چنين نمونهاى است؛ مظهرى است از همين حضور مردمى در صحنه و پيوند مردم با يكديگر؛ به اين چشم به بسيج بايد نگاه كرد.
بسيج در باب صدق - كه در اوّل عرايضم عرض كردم - امتحان صداقت را داده است؛ در جنگ تحميلى، در دفاع مقدّس كه روزگار سخت كشور بود، بسيج امتحان داد؛ بعد از دوران دفاع مقدّس و قضاياى بعد هم تا امروز بسيج همهجا امتحان صداقت خودش را داده است. سازمان بسيج و مجموعهى بسيج نشان داده است كه صداقت دارد. البتّه بسيج به نظر ما محدود در همين تعدادى كه در سازمان بسيجند نميشود؛ خيلىها هستند [كه] دلهايشان با شما است، شما را تحسين ميكنند، به شما احترام ميگذارند، قدر شما را ميدانند، در داخل سازمان بسيج هم نيستند؛ آنها هم بسيجىاند. آن كسانى كه ارزشهاى شما را قبول دارند، به آن ارزشها احترام ميگذارند، به زحمات شما، به خدمات شما، به مجاهدت شما احترام ميگذارند، آنها هم از نظر ما بسيجىاند. حضور در صحنه يكى از مهمترين كارها است؛ توانايىهاى بسيج، توانايىهاى كارگشا و گرهگشا است. امروز خوشبختانه در درون مجموعهى بسيج، شخصيّتهاى برجستهى علمى، شخصيّتهاى هنرى، شخصيّتهاى اجتماعى، شخصيّتهاى سياسى، فعّالان اجتماعى، متنفّذين در ميان مردم كم نيستند؛ بسيج، تا امروز يك مجموعهى انسانى رو به رشد و رو به تعالى بوده است؛ بعد از اين هم بايد همين باشد.
آنچه بنده توصيه ميكنم اين است كه توانايىهاى مجموعهى بسيج را بايد بالا برد؛ الزاماتى وجود دارد: الزامات اخلاقى، الزامات رفتارى، الزامات عملى. الزامات اخلاقى، يعنى ما در درون خودمان اخلاقيّات نيكوى اسلامى را پرورش بدهيم؛ از جملهى اين اخلاقيّات صبر است، از جملهى اين اخلاقيّات گذشت است، از جملهى اين اخلاقيّات حلم و ظرفيّت داشتن و جنبه داشتن است، از جملهى اين اخلاقيّات تواضع است؛ اين خصوصيّات را در درون خودمان تقويت كنيم. الزامات رفتارى هم اين است كه همين خلقيّات نيكو را در عمل با مردم، در عمل با محيط، در تعامل با جامعه و انسانها به كار ببريم. امام صادق (عليه الصّلاة و السّلام) به اصحابش ميفرمود: جورى عمل كنيد در بين مردم كه هر كس شما را ميبيند، بگويد اينها ياران امام صادقند،(۱۳) رحمت خدا بر امام صادق، مايهى تحسين براى ما بشويد. رفتار يكايك عزيزان بسيجى، شما جوانها، شما عناصر پاك، شما دلهاى پاكيزه و روشن، رفتار يكايك شما با آحاد مردم - كه خيلىهايشان همانطور كه گفتم به معناى واقعى كلمه بسيجىاند - بايد جورى باشد كه بگويند اينها پرورشيافتگان نظام اسلامىاند؛ مايهى جلب محبّت، مايهى جلب احترام براى نظام اسلامى و براى جمهورى اسلامى. اين الزامات عملى، الزامات جهادى، الزامات اجتماعى، كارهايى است كه بايستى انجام بگيرد؛ يعنى تقويت خصال نيك در خود، برخورد مهربان و خدوم و تحسين برانگيز با محيط، عمل جدّى در همهى جبههها - هم در جبههى علم، هم در جبههى فعّاليّتها و خدمات مردمى، هم در جبههى كار، هم در جبههى سياست، هم در جبههى توليد - در هر جا كه حضور داريد، كار جدّى و بدون احساس خستگى و با پرهيز از تنبلى؛ كار كنيم. اين مجموعهى عظيم - كه دهها هزار فرماندهى آنها امروز در اينجا جمع هستند - ميتواند كشور را به معناى واقعى كلمه، در همهى جهات مثبت حركت بدهد، مايهى استقرار و ثبات باشد، مايهى ابّهت نظام باشد كه بحمدالله هست، امروز بسيج مايهى ابّهت نظام است، مايهى افتخار نظام است.
يك نكته هم دربارهى مسائل اخير و اين بگومگوهايى كه در صحنهى سياست خارجى و مسائل هستهاى و گفتگو و مذاكره و از اين حرفها هست، عرض بكنيم. اوّلاً بنده اصرار دارم بر حمايت از مسئولانى كه اجراى كار برعهدهشان است، از همهى دولتها بنده حمايت ميكنم، از مسئولان - مسئولان داخلى، مسئولان خارجى - حمايت ميكنم و وظيفه‌ى ما است. من خودم مسئول اجرايى بودهام، وسط ميدان بودهام، سنگينى كار و سختى كار را با همهى وجود احساس كردهام؛ ميدانم كه كار ادارهى كشور كار سختى است. لذا اينها به كمك احتياج دارند، من هم كمكشان ميكنم، حمايتشان ميكنم؛ اين يك طرف قضيّه است كه قطعى است. از آن طرف اصرار دارم بر تثبيت حقوق ملّت ايران، از جمله مسئلهى حقوق هستهاى؛ اصرار داريم بر اينكه از حقوق ملّت ايران يك قدم عقبنشينى نبايد بشود. ما البتّه در جزئيّات اين مذاكرات مداخله نميكنيم؛ يك خطوط قرمزى وجود دارد، يك حدودى وجود دارد، اين حدود بايد رعايت بشود؛ اين را گفتيم به مسئولين و موظّفند كه اين حدود را رعايت كنند؛ از هارتوهورت دشمنان و مخالفان هم واهمهاى نداشته باشند و ترسى به خودشان راه ندهند.
همه اين را بايد بدانند كه اين تحريمهايى كه عليه ملّت ايران به كار برده شده، عمدتاً ناشى از كينهورزى استكبارى آمريكا است؛ كينهى آمريكايى مثل كينهى شترى [است]. بنا دارند بر اينكه بر ملّت ايران فشار بياورند به اميد اينكه شايد بتوانند ملّت ايران را تسليم كنند؛ اشتباه ميكنند؛ ملّت ايران با فشار، تسليم هيچكس نخواهد شد. شما اين ملّت را نشناختهايد؛ اين [ملّت] ملّتى است كه به حول و قوّى الهى ميتواند فشارها را تحمّل كند و تهديد شما و فشار شما را براى خودش تبديل كند به فرصت؛ اين كار را به توفيق الهى ملّت ايران خواهد كرد.
ما در زمينهى تصميمگيرىهاى اقتصادى و برنامهريزىهاى اقتصادى نقاط ضعفى داشتهايم؛ اين نقاط ضعف موجب شده است كه دشمن احساس كند با تحريم و امثال آن ميتواند رخنه ايجاد كند؛ اين فرصتى است براى ما تا اين نقاط ضعفمان را بشناسيم، آنها را برطرف كنيم و انشاءالله برطرف خواهيم كرد. و تحريم هم كارساز نيست براى آمريكا؛ اين را هم بدانند و من گمان ميكنم خودشان هم ميدانند. دليل اينكه ما ميگوييم آنها خودشان ميدانند كه تحريم كارساز نيست اين است كه تهديد نظامى را هم چاشنى ميكنند. خب اگر تحريم ميتوانست مقصود شما را برآورده كند، ديگر چرا تهديد نظامى ميكنيد؟ اين نشان ميدهد كه تحريم مقصود آنها را برآورده نميكند، كارساز نيست؛ مجبورند تهديد نظامى هم بكنند كه البتّه اين تهديدهاى نظامىشان، عمل بسيار مشمئز كننده و نفرتانگيزى است؛ پىدرپى رئيس جمهورشان، آن يكىشان، آن يكىشان [تهديد نظامى ميكنند]. بهجاى تهديد نظامىِ اين و آن، برويد اقتصاد ويرانشدهى خودتان را ترميم كنيد؛ برويد كارى كنيد كه دولتتان پانزده روز، شانزده روز تعطيل نشود؛ برويد قرضهايتان را ادا كنيد؛ براى سروسامان دادنِ كار اقتصادىتان فكرى بكنيد.
بدانند - همانطور كه گفتيم - ملّت ايران با همهى ملّتهاى دنيا «اِمّا اَخٌ لَكَ فى دينِك اَو شَبيهٌ لَكَ فى خَلقِك»(۱۴) است، احترام ميگذارد؛ امّا برخورد ملّت ايران با متعرّض، برخورد پشيمانكنندهاى است؛ آنچنان سيلىاى به متعرّض خواهد زد كه هرگز فراموش نكند. در مقابل رژيم صهيونيستى، در مقابل شبكهى سرمايهدارى صهيونيستى خودشان را موظّف ميدانند كه گاهى يك حرفى بپرانند، يك چيزى بگويند كه اين هم مايهى وهن و ذلّت آنها است. رژيم صهيونيستى در واقع يك رژيمى است كه پايههاى آن بشدّت سست است، رژيم صهيونيستى محكوم به زوال است؛ رژيم صهيونيستى يك رژيم تحميلى است، با حركتِ زور بهوجود آمده است، هيچ پديدهاى و موجودى كه با زور بهوجود آمده باشد قابل دوام نيست و اين هم قابل دوام نيست. دفاع كسانى كه به نحوى وامدار شبكهى سرمايهدارى صهيونيستى هستند از اين رژيم مفلوكِ صهيونيستى، مايهى بىآبرويى آنها است. بعضى از اروپايىها هم متأسّفانه تملّق ميگويند؛ ميروند در مقابل اين موجوداتى كه نام انسان براى آنها حيف است - اين سردمداران رژيم صهيونيستى واقعاً مثل وحوش ميمانند، اينها را نميشود انسان ناميد - تملّقشان را ميگويند، خودشان را كوچك ميكنند، ملّتشان را تحقير ميكنند. در اروپا ملّت فرانسه يك روزى اعتبار سياسى به دست آورد بهخاطرِ اينكه رئيس جمهور آن روز فرانسه، به دليل اينكه انگليس وابستهى به آمريكا است، اجازه نداد كه انگليس وارد بازار مشترك اروپا بشود؛ اين مايهى اعتبار فرانسه شد. آن روز در دنيا اعتبار دولت فرانسه زياد شد بهخاطرِ اينكه در مقابل آمريكا ايستاد و اجازه نداد انگليس - كه متّصل به آمريكا بود - وارد بازار مشترك اروپا بشود؛ اعتبار يك ملّت اينجور بهوجود مىآيد. [اينكه] حالا دولتمردان همان كشور نه فقط در مقابل آمريكا، [بلكه] بروند در مقابل صهيونيستهاى نحسِ نجس اظهار كوچكى و تواضع بكنند، مايهى سرشكستگى ملّت فرانسه است كه البتّه خودشان بايد علاج كنند.
يك جمله به شما جوانهاى عزيز عرض ميكنم. جوانها! بدانيد، بدون هيچگونه ترديدى آيندهى روشن و اميدبخش اين كشور و اين نظام متعلّق به شما است؛ شما خواهيد توانست كشورتان و ملّتتان را به اوج افتخار برسانيد؛ شما به توفيق الهى خواهيد توانست الگو و نمونهى كاملِ تمدّنِ نوينِ اسلامى را در اين آب و خاك تشكيل بدهيد؛ براى اينكه بتوانيد اين وظائف بزرگ را انجام بدهيد، بايستى دين را، تقوا را، عفّت را، پاكيزگىِ روحى را در ميان خودتان هرچه بيشتر ترويج كنيد و تقويت كنيد. جوانِ امروز احتياج دارد به دين، به تقوا، به علم، به نشاطِ كار، به امانت، به عفّت، به [انجام] خدمات اجتماعى و به ورزش؛ اينها خصوصيّاتى است كه جوانِ امروز به آن احتياج دارد و شما عزيزان بسيجىِ من انشاءالله توفيق انجام اين كار را داشته باشيد.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد بركاتت را بر اين جمع و بر همهى بسيجيان كشور نازل كن. پروردگارا! ملّت ايران را روزبهروز بر قلّههاى سرافرازى مسلّط بفرما. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد روح مطهّر امام را از ما و از اين جمع راضى كن؛ ارواح مطهّر شهدا را از ما راضى و خشنود فرما. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد قلب مقدّس ولىّعصر را از ما راضى و خشنود بفرما؛ در فرج آن بزرگوار تعجيل بفرما؛ ما را از يارانش، از مجاهدان همراهش و از شهيدانِ در مقابل او قرار بده.
والسّلام عليكم و رحمةالله و بركاته

۱) لهوف، ص ۱۴۶؛ الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۰۳
۲) سورهى منافقون، بخشى از آيهى ۸
۳) لهوف، ص ۱۶۰
۴) سورهى احزاب، آيهى ۷ و بخشى از آيهى ۸
۵) سورهى احزاب، آيهى ۲۳ و بخشى از آيهى ۲۴
۶) سورهى احزاب، بخشى از آيهى ۸
۷) سورهى احزاب، بخشى از آيهى ۱۵
۸) سورهى انفال، بخشى از آيهى ۱۶
۹) سورهى نحل، بخشى از آيهى ۹۰.
۱۰) برگرفته از نامهى ۵۳ نهجالبلاغه
۱۱) ۱۳۹۰/۰۴/۰۳
۱۲) نوشتهى آلكس هيلى، نويسندهى معاصر آمريكايى
۱۳) از جمله، الكافى، ۲، ۲۳۳
۱۴) برگرفته از نامهى ۵۳ نهجالبلاغه

نام:
ایمیل:
* نظر: