در
برنامهریزی فرهنگی، دنبال لیاقت و تخصص باشیم .ارگانی از جمله مدیرانی است
که در شکلگیری مجموعهی کانون، سیاستگذاریها و فعالیتهایش نقش
عمدهای داشته است. این مدیر قدیمی، اگرچه در نهادها و وزارتخانههای
مختلف تجربهی مدیریت و برنامهریزی داشته، اما استمرار حضورش در بیش از سه
دهه در هیئتمدیرهی کانون، از او چهرهی یک مدیر کانونی در ذهن میآورد.
مدیری که بهجز یک دورهی سهچهارساله، از ابتدای انقلاب تاکنون در ترکیب
مدیریت و حوزهی سیاستگذاریهای این مجموعه بوده و اشراف کاملی نسبت به
سیر فعالیتها و راهبردهایکلان این ارگان فرهنگی دارد.
به گزارش سازمان بسیج هنرمندان فارس به نقل از سیمرغ دوماه قبل، پس از چندسال دوری از این نهاد، بار دیگر به عنوان عضو و رییس هیئتمدیرهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به مجموعهای بازگشت که از دیرباز با آن آشنا بود.
در این شماره از «خبرنامهی کانون» به سراغ او رفتیم تا در فرصتی کوتاه، بخشی از خاطرات، انتقادات و نظراتش را برای ادارهی این ارگان فرهنگی بشنویم.
گفتوگوی ما در دو بخش خواهد بود. با توجه به حضور شما در طول سه دهه در سطح مدیریت کانون، بخش اول مربوط به خاطرات شما و ورودتان به کانون است و بخش بعدی هم به سیاستها و برنامهریزیهای کلان کانون در دورهی جدید است.
شما چهسالی و چهطور وارد کانون شدید؟
من از سال 1357 تقریبا اواخر بهمن یا اوایل اسفند، ورود غیررسمی به کانون پیدا کردم. اما از سال 1358 به طور رسمی وارد این مجموعه شدم. من از زمان آقای خرازی وارد کانون شدم در واقع. آقای خرازی که مدتی هم وزیر امور خارجه بودند، اولین سمتشان همین مدیریت کانون پرورش فکری بود. در ابتدای ورودم، مسوول بررسی آثار کودکان و نوجوانان شدم، و چندماه بعد هم مدیریت انتشارات را به عهده گرفتم. دوسهسالی مدیر انتشارات بودم. البته همزمان هم وارد رادیو شده بودم. اما فعالیتم در کانون ادامه داشت در همین انتشارات، و بعد هم وارد هیئتمدیره شدم.
حالا اینجا شاید جالب باشد که اشاره کنم به این که من و عدهای از دوستانم، قبل از پیروزی انقلاب هم به کانون فکر کرده بودیم و برایش برنامه داشتیم.
ما جمعی از دوستان دانشجوی انقلابی بودیم. فکر میکردیم که حالا انقلاب که در شرف پیروزی است، باید ببینیم ما برای کانون چهکار باید بکنیم؟ چراکه به کانون دلبستگی داشتیم و اثرگذاری فعالیتبرای بچهها را میدانستیم.
برای همین یک گروهی تشکیل داده بودیم شامل وحید نیکخواه آزاد و آقای موحدنیا و چند نفر از دوستان قدیمیو اینجانب که در آن شورا بحث میکردیم که کانون را چه کار کنیم؟ علتش هم این بود که کانون آن موقع مرکزی بود که فرح اپوزوسیون بریده را در آنجا آرشیو کرده بود. کمونیستها بودند، مجاهدین بودند. حتی در اوایل پیروزی انقلاب، همان سال 57 و 58، هنوز این عناصر در کمیتهی کتاب که برای کتابخانهها کتاب انتخاب میکرد حضور داشتند. اصلا یکی از مشکلات و گرفتاریهای ما در اوایل کار، همکاری با همین افراد بود.البته یکی دو سالی بودند و کمکم یا رفتند یا نفوذشان را از دست دادند.
در مورد فعالیتهایی که پیش از انقلاب برای کانون داشتید گفتید؛ به جز شما و آقای نیکخواه و افراد دیگری که اسم بردید و جمعی مشورتی که اشاره کردید، آیا فعالیت خاصی هم در حوزهی کودکان داشتید؟ یعنی به جز دغدغههایی که گفتید، کار مشخصی هم برای کودکان انجام میدادید؟
من خودم کار نقد ادبیات کودک میکردم. خب رشتهی اصلی من نقد رمان و داستان بود و نقد ادبیات کودک میکردم. چون که من پیش از انقلاب با دوستانی همدانشکدهای بودم که گرایش به ادبیات کودک داشتند از جمله مصطفی رحماندوست و وحید نیکخواه. طبیعی است که علاقهها و فعالیتهایمان در یک مسیر بود.
از طرفی، کانون خیلی سازمان مهمی بود و هنوز هم هست (که علتش را در ادامهی مصاحبه عرض میکنم) مخصوصا بین دانشگاهیان و روشنفکران و فرهنگیان، کانون نهاد خیلی مهمی بود. تنها نهادی که میشد برای فعالیتهای اجتماعی و حتی سیاسی به آن امید بست کانون بود. چون حتی در بعضی از بخشهای کانون مذهبیون نیز نفوذ داشتند و فعالیت میکردند. ما همیشه میگفتیم برای ساختن نسل آینده کانون نهاد خیلی مهمی است. به خاطر همین خیلی به آن دلبستگی داشتیم. مثلا من حتی قبل از اینکه به صدا و سیما فکر کنم، که ادامهی فعالیتم بعد از انقلاب به آنجا مربوط میشود، به کانون فکر میکردم.
چهطور وارد این مجموعه شدید؟ یعنی به پیشنهاد و سفارش شخص خاصی بود؟
من یک شهرستانی بودم و با هیچ مرکز قدرتی ارتباط نداشتم. تفاوتی که مدیران بعد از انقلاب ما با تمام مدیرانی دیگر انقلابها داشتند این بود که نیروهای طرفدار انقلاب ایران، بر اساس استعداد و گرایشهایشان در نهادهای مختلف توزیع شدند نه بر اساس ماموریت حزب. چون ما حزبی نداشتیم و انقلابمان کاملا مردمی بود و این حرف یک عبارت شعاری نیست. هیچکس به ما ماموریت نداد که بروید کانون، صداوسیما، وزارت ارشاد یا وزارت خارجه؛ هرکسی بر اساس علاقهاش در نهادهای مختلف توزیع شد.
یادم میآید ورود من به کانون به خاطر این بود که آقای نیکخواه از شاگردان دکتر کمال خرازی بود و چون با هم همکاری فرهنگی داشتیم من را به آقای خرازی معرفی کرد که ایشان هم بلافاصله من را به کانون دعوت کرد. اتفاقا ورود من به صداوسیما هم همینطور بود، یعنی دوباره زمانی بود که آقای خرازی مدیر شبکهی یک بود و برای من یک فیلمنامه فرستاد، فکر میکنم به توصیهی آقای نیکخواه، وقتی فیلمنامه را نقد کردم من را به شورای طرح و برنامه دعوت کرد. ورودم به این مجموعهها خیلی سیاسی و پیچیده نبود، واقعا بر اساس تشخیص این که این آدم ممکن است شایسته باشد یا کار را بلد باشد ورود پیدا میکردیم. از آن به بعد دیگر ما ماندیم و دوستان زیادی رفتند ولی ما تهنشین شدیم به قول معروف.
سالهای اولی که در انتشارات کانون بودید طبیعتا زمان تغییر سیاستها بود و نیاز بود که کتابهای خاص و جدیدتری منتشر شود؛ چیزی از آن زمان یادتان مانده است؟ تهیه و انتشار کتاب برای حاکمیت و سیاستهای فرهنگی جدید را چهطور برنامهریزی میکردید؟
اولا ما در انتشارات کانون از قبل انقلاب همکاران نسبتا خوبی داشتیم، برای مثال مرحوم سیروس طاهباز بود که با بچههای انقلاب خیلی خوب و صمیمانه همکاری میکرد، آقای غلامرضا امامی بود که ایشان قبل از انقلاب هم فقط کارهای دینی در کانون انجام میداد.
ما چند شورا داشتیم، یکی کمیتهی کتاب بود که برای کتابخانههای مختلف کتاب انتخاب میکرد.
این کمیته زیرمجموعهی انتشارات بود؟
از آن موقع خیلی گذشته است اما حدس میزنم زیرمجموعهی انتشارات بود. دیگری شورای انتشارات بود. زیرمجموعهی انتشارات، بخش بررسی آثار هم بود که بعدا توضیح میدهم. شورای انتشارات طرحهای پیشنهادی به کانون را بررسی میکرد و به چاپ میرساند. منتها چون دوران، دوران انقلاب بود خود به خود نوعی تصفیه و گزینش مقدماتی در خود جامعه و بین هنرمندان انجام میشد. برخلاف الان که متاسفانه انفعال و بعضی رفتار مدیران فرهنگی به گونهای است که باعث میشود احساس کنیم دارند عذرخواهی میکنند از اینکه انقلاب شده است و خیلی از حرفهای گذشته را پس میگیرند! اوایل اینجوری بود که خود هنرمندان میدانستند که طرحشان را به یک حکومت انقلابی پیشنهاد میدهند و مراقبت میکردند.
ببینید خطوط قرمز و ضوابط انقلابی تولید آثار را هیچوقت کسی به ما دیکته نکرد که این هم جزو تفاوتهای ما با سایر انقلابها است. حضرت امام یا رهبران جامعه هیچوقت به ما نمیگفتند که این کار را بکنید و به خودمان سپرده بودند و ما در تعامل با هنرمندان به ضوابطی برای تولید آثار رسیدیم. همین اتفاق در صداوسیما و ارشاد هم افتاد. ضوابط اولیهی نظارت بر هنر و فرهنگ ضوابط کاملا خودجوش، طبیعی و در تعامل با هنرمندان بود. لذا اینطور بود که ما در تعامل با هنرمندان به این نتیجه میرسیدیم که چه کتابی منتشر شود و چه ضوابطی در نشر کتاب موثر باشد و اتفاقا آثار خیلی خوبی هم تولید کردیم.
یک شورای دیگر هم بود که آثار خود بچهها را بررسی و ویرایش میکرد و با نقاشی خود بچهها به چاپ میسپرد، مثلا «با دستهای کوچکمان در انقلابی بزرگ» و آثار دیگر که در آرشیو هم هست محصول آن دوره بود.
این کلیات بخش انتشارات بود که زیر نظر بنده اداره میشد.
در آن سالهای بعد از انقلاب، با توجه به حساسیتهای نیروی انقلابی، جذب و شناسایی کسانی که برای کودکان مینوشتند چهطور بود؟ به خاطر اینکه از طرفی ادبیات کودک و نوجوان چه قبل و چه بعد از انقلاب حوزهای جدید و نوپا بود، و طبیعتا کسانی هم که برای کودکان مینوشتند خیلی کم بودند. از سوی دیگر حساسیتهایی هم لابد اعمال میشده در جذب افراد.
بعد از انقلاب شناسایی آدمهای با استعدادی که از طرف انتشارات کانون هم تایید شوند، چهطور بود؟
معتقدم ادبیات داستانی ما، ادبیات داستانی کودکان و نوجوانان و مخصوصا شعر کودک و نوجوان تقریبا همهچیز خودش را از انقلاب دارد. ما نویسندههای قبل از انقلاب را داشتیم، مثل صمد بهرنگی و علیاشرف درویشیان با گرایش کمونیسم یا مثلا محمود حکیمی و دیگران. منتها نمیشد گفت آنها محصول یک جریان فرهنگی، هنری و ادبی ویژهی کودکان و نوجوانان بودند. مثلا محمود کیانوش که شاعر کودکان و نوجوانان بود و بسیار هم شاعر خوبی بود، یا یکیدو چهرهی فعال دیگر، اینها در واقع فرد بودند نه جریان. تبدیل این افراد به یک اجتماع و گروه و جریان بعد از انقلاب اتفاق افتاد و ما الان تعداد زیادی نویسنده و شاعر کودک و نوجوان داریم. اصلا به نظر من شعر کودک که یکی از جریانهای هنری بسیار موفق کشور ماست مرهون بعد از انقلاب است که الان متاسفانه خود شاعران قدر این جریان را نمیدانند و بعضیهاشان رها کردهاند، ترانهسرا شدهاند، فیلمساز شدهاند. این حرف دلیل دارد چون قبل از انقلاب تعداد کسانی که داستاننویسی را برای کودکان تجربه میکردند زیاد بود، مخصوصا به قول خودمان در حوزهی بچهمسلمانها. اینها بعد از انقلاب فرصتی پیدا کردند و وقتی با نهادی مثل کانون در تعامل قرار گرفتند که با آنها گفتوگوی فنی و هنری، ویرایش و تصویرسازی جدی میکرد تکامل پیدا کردند و تبدیل به نویسندگان حرفهای شدند. بعد از انقلاب هم نه اینکه کانون این افراد را پیدا کرده باشد، کانون و اینها یکدیگر را پیدا کردند و آن جریان توسعه پیدا کرد. ولی متاسفانه به نظر من این توسعه ادامه پیدا نکرد و علت اصلی آن را مدیریت فرهنگی میدانم. یعنی ضعف مدیریت فرهنگی در سطح کلان در کشور و از جمله کانون. اینکه ما نتوانستیم استعدادهای اصیل و هنرمندان اصیل را از استعدادها و هنرمندان قلابی در حوزهی مدیریت در کشور تفکیک کنیم. همین الان هم این قضیه به شدت ادامه دارد.
دوباره به این بحث برمیگردیم. شما چند سال در انتشارات مدیریت کردید و بعد وارد هیئتمدیرهی کانون شدید، از آنزمان به بعد هم حدود سیسال در این هیئتمدیره حضور داشتهاید. با توجه به این سابقه، بفرمایید اولویتهای سیاستگذاریو برنامهریزی در کانون در دورههای مختلف چهقدر تفاوت کرده است؟ برای مثال میخواهم بدانم سمت و سوی نشستها و برنامهریزیهای هیئتمدیرهی کانون در دههی شصت به کدام سمت بوده و در دههی هفتاد چه تغییری کرده است؟
مشی فرهنگی ما چه در آن مدت کوتاهی که با آقای زرین، آقای احمدیان و دکتر گلزاری بودیم و چه مدت طولانیتری که با آقای چینیفروشان و آقای شجاعی بودیم، در واقع مشی همهی ما و مخصوصا خود من، مسالهی کیفیت بود. همیشه در طول این سالها کیفیت را به کمیت ترجیح میدادیم، این نکتهی اول بود. دومین دغدغه این بود که دنیای کودکی را درست تشخیص بدهیم. دنیای کودکی دنیای سادهلوحی، سادگی، بیسوادی و کمعقلی نیست. ما گاهی فکر میکنیم دوران کودکی دوران ابتدایی انسان است، درحالیکه اینطور نیست. دوران کودکی مشخصات خودش را دارد، ذهن بچهها در اوج فعالیت خودش است، مخصوصا در دوران ما که روزبهروز بچهها مطلعتر و باسوادتر هستند و به خاطر همین هوششان بیشتر شکوفا میشود.
گاهی متاسفانه فکر میکنیم با لبخند میتوانیم برهان صدیقین را برای بچهها توضیح بدهیم! یا اینکه اگر ساده یا آرام حرف بزنیم کودکانه است! دیگر به فکر اینکه چه چیزی برای بچهها واقعا جذاب است نیستیم. لذا همیشه مسالهی ما این بود؛ در سینما، شورای فیلم، شورای کتاب مسالهی ما همین بود و سعی هم کردیم تا آنجا که میشود و از عهدهی هیئتمدیره برمیآید با محدودیتهایی که داشتیم از جهت بودجه و غیره، به این موضوع توجه کنیم.
اما در ابتدا و در سالهای بعد هم حتی خیلی سخت بود. مشکلات و موانع زیادی بود. یعنی واقعا اگر حمایتهای شخص مقام معظم رهبری نبود من فکر نمیکنم که از کانون چیز زیادی باقی میماند. من همیشه گفتهام که مقام معظم رهبری غیر از عنایت حکومتی، عنایتی دلی با کانون دارند چون سابقهی کانون را به دقت میدانند(همان سابقهای که قبلا عرض کردم که بین روشنفکران بود و چه آسیبهایی دید) و میدانند که سازمانی استثناییاست و اینکه برای کودک کار کردن چهقدر مهم است، این است که ارتباط خاصی با کانون دارند و همیشه کانون را رصد میکنند و به خاطر این ارتباط یک رهبری دلی هم بر کانون دارند. اگر مواظبتهای ایشان نبود فکر نمیکنم چیز زیادی از کانون باقی میماند. ایشان در تمام دورهها بر مدیریت کانون نظر داشتند. لذا مسالهی ما در کانون همیشه رعایت کیفیت، رعایت دنیای کودکان و نوجوانان و رعایت مسایل دینی و اخلاقی و ارزشی برای بچهها بود. اینها یک ترکیب و فرایند پیچیدهای دارد و به این سادگی نیست که بیاییم و بگوییم میخواهیم کار دینی انجام بدهیم. مگر انجام دادن کار دینی برای کودکان شوخی است؟ مگر انجام دادن کار کیفی برای بچهها شوخی است؟ از طرفی مگر ما اعضای هیئتمدیره همهی این کارها را بهتنهایی انجام میدهیم؟ ما پنج نفریم در هیئتمدیره و چند نفر معاون، مگر ما میتوانیم نویسنده و شاعر نابغه تولید کنیم؟ مگر ما میتوانیم جامعهی چند میلیونی کودک و نوجوان را که به شدت به جامعهی مجازی گرایش پیدا کرده و مدرن شدهاند هدایت کنیم؟ هر مدیری که اینها را ساده تلقی کند و قول محکم بدهد و محکم با گزارشگر و همکارش صحبت کند بدانید که کارش را بلد نیست و نمیداند موضوع چیست.
اشارهای کردید به تربیت نویسنده و شاعر در سطح کلان؛ در دورههای مختلف کانون چه قبل و چه بعد از انقلاب، خصوصا تا نیمهی اول دههی شصت، بسیاری از کسانی که عضو آن بودهاند الان جزو جامعهی هنرمندان کشور هستند. یعنی کانون افرادی را در رشتههای مختلف تربیت کرده و تحویل جامعه داده است اما رفته رفته این تربیت نیرو که در نوع خودشان درجه یک و جزو بهترینها باشند خیلی کم شده است. میخواهم بدانم نگاه خود شما نسبت به دلایل این مساله چیست؟
من کاملا با نظر شما موافقم و علت اصلی این اتفاق، مدیریت فرهنگی است. ما هموطن ابن سینا، حافظ، مولوی و شیخ سعدی هستیم و چنین استعدادهایی داریم. ما دههی شصتی را پشت سر گذاشتیم و بعد از آن سینمای ما شکوفا شد، ادبیات ما شکوفا شد، اینها همه هست. این روند اگر متوقف شده، این ژن، استعداد و سابقهی تاریخی که نمرده است! چیزی که مرده، مدیریت فرهنگی درست است. مدیریت فرهنگی ما زمانی با هنرمندان در تعامل بود اما حالا نسبت به جریان فرهنگی و هنری دچار انفعال کامل است. مدیران سینمایی ما زمانی سینماشناس بودند، حالا عشق فیلم هستند، یعنی فیلم دوست دارند. زمانی بود که علت حضور مدیر فرهنگی پشت میزش سواد و صلاحیتش بود، حالا دلیل دیگری دارد. من این را قبلا هم گفتهام و باید این را به خیلی از مدیران فرهنگی گفت چون واقعا ما را آزار میدهند، کسی مثل من که سالها در این کشور مدیر فرهنگی بوده و تمام جوانی و زندگیاش را روی مدیریت فرهنگی گذاشته است، بالاخره باید حرفش شنیده شود.
میخواهم به کسانی که جدید منصوب میشوند بگویم ابلاغ مدیریت، صلاحیت فرهنگی نمیآورد. برای مثال اگر کسی به من حکمی داد به عنوان مدیر سینمایی، باید یادم باشد من اگر سواد سینمایی دارم به خاطر این حکم نیست و اگر هم نداشته باشم با این حکم در من ایجاد نمیشود. در واقع میبایست ابلاغهای مدیریت فرهنگی در کشور ما معلول سواد و صلاحیت باشد.
ما مدیر فرهنگیای داریم که به محض اینکه مسوولیت جایی مثل کانون را بر عهده میگیرد، فکر میکند ادبیات هم میفهمد، سینما هم میفهمد و به تنهایی تصمیم میگیرد! این نه تنها غلط که خطرناک است. چند سال پیش، سال 87، مسوولیت ادارهی کل "صبا" در صداوسیما را به من دادند. سال 87 یعنی تقریبا 26 یا 27 سال بود که من در کانون بودم و با انیمیشن سر و کار داشتم و صبا هم مرکز تولید انیمیشن است. اما من هشت ماه کارتابل مربوط به قراردادها و پرداخت پول را امضا نکردم چون سر درنمیآوردم، چون میدانستم انیمیشن امر پیچیدهای است. بعضی وقتها دانستن اینکه ما نمیدانیم علم میخواهد، کارتابلم را امضا نکردم تا ورود پیدا کنم، چون آن موقع در هیئتمدیره به امر استوریبورد و تولید انیمیشن به شکل دیجیتال ورود نداشتم و نمیدانستم چی به چی است. من فقط سناریو میخواندم. آن وقت چهطور آدمی که هیچ کدام از اینها را نمیداند به خودش جرات میدهد که به تنهایی کتاب کودک را بخواند و تایید کند، به تنهایی فیلمنامه را بخواند و تایید کند درحالیکه در این خصوص کاملا خالی الذهن است؟ من میگویم تنها گرفتاری ما مدیریت فرهنگی است، مدیران فرهنگی هم عبارت میشوند از کسانی که جریان مدیریت فرهنگی راه میاندازند، کسانی که ابلاغ میدهند و کسانی که ابلاغ میگیرند. بعضی وقتها میشود کسی که ابلاغ میدهد و کسی که میگیرد هر دو مطلقا موضوع را نمیفهمند و این اتفاق در کشور ما زیاد تکرار شده است.
مطلقا نمیدانند که کانون کجاست و بعد برای کانون مدیری نصب میکنند که او هم نمیداند کانون چیست و کجاست؟ برای مثال در بازار الکترونیک و دیجیتال و IT در جهان انواع و اقسام تبلتهای مختلف هست، انواع و اقسام دوربینهای دیجیتال هست، انواع و اقسام ضبطکنندههای صدا هست، از بیکیفیتترین تا بهترین آنها. شما اگر پول را به ارگانی که هیچ از این بازار تخصصی نمیداند، بدهید و بگویید برو خارج و برای کشور خرید کن، کار خطرناکی کردهاید. وقتی که من مطلقا نفهمم جنس بیکیفیت و قلابی را برای شما میآورم و میگویم این جنس درجهی یکی است که توانستم تشخیص بدهم.
باور کنید همین الان ما مسوولیت نهادهای فرهنگیهنری مهم را به آدمهایی میدهیم که نسبتشان با فرهنگ و هنر مثل نسبت من است با خرید سیستمهای دیجیتال یا خرید موتور هواپیما؛ آنقدر فاصله دارند. وقتی همچون اتفاقی بیفتد هنرمندان اصیل به انزوا میروند، به آنها توهین میشود، فراموش میشوند و در عوض، با کسانی که محصول سوتفاهم و کجفهمی فرهنگی هستند قراردادهای کلان بسته میشود، از سناریوی آنها رونمایی میشود و... برای مثال کسی فیلمی ساخته است که بزرگترین نقطهی ضعف آن سناریو است، بازیها بد نیست، طراحی صحنه بد نیست، اسپانسر خوب پول خرج کرده، اما از مایهی ننگ فیلمش که همان فیلمنامه است رونمایی میشود. این یعنی چه؟ این همان است که جریان فرهنگی را از مسیر اصلیش منحرف میکند و جریانی پیش میآورد که نه تنها دوغ و دوشاب قاطی میشود بلکه دوغ به دوشاب ترجیح داده میشود. حافظ میگوید و خیلی هم بیت عجیبی است که «جای آن است که خون موج زند در دل لعل***زین تغابن که خزف میشکندبازارش»، فعلا خزف بازار لعل را در کشور ما میشکند، نه اینکه قیمت لعل و خزف مساوی باشد. چون کسی که صاحب لعل است اهل التماس نیست، اهل تملق نیست و دوست دارد برایش حرمت گذاشته شود. صاحب خزف است که حاضر است هر معلقی برای مدیران درجهی سه و چهار کشور بزند.
خب خود شما در همان دورهی مدیریتتان در کانون برای مقابله با این وضعیت چه پیشبینیهایی کرده بودید؟ کانون همیشه بهترین مربیان فرهنگی هنری سطح کشور را دارد اما در کنار آن، مواردی هم بوده و هست که مربی فرهنگیهنری ما خیلی مربی برجستهای نبوده است. شش سال آموزش دادهاند بهاش تا شده مربی! هرکس را میگذاشتند در این پروسهی آموزش، طبیعتا چیزهایی یاد میگرفت. خب ماحصل آن مربی، میشود بچههای تربیتشدهای که درجهی یک نیستند.
در همان دورههای قبلی، اگر مصداقی بخواهیم صحبت کنیم، شما چه سیاستهایی را پیش گرفته بودید؟
به نظر من مدیریت جایی مثل کانون یا آموزشوپرورش بسیار دشوار است و اگر مدیرانشان این دشواری را حس نکنند قطعا شکست میخورند و سازمانشان را به شکست میکشانند. از صدا و سیما مثال میزنم، چون کار در آنجا را تجربه کردهام: در صدا و سیما در دفترمان مینشینیم، با گروه فیلمساز یا برنامهسازی قرارداد میبندیم و برنامه را میسازند، در دفترمان این برنامه را میبینیم و مجوز پخش میدهیم و بعد در سراسر کشور پخش میشود و حتی ممکن است در جهان هم منتشر شود ولی کنترل آن کاملا دست ماست. میگوییم باید این CD پخش شود یا نشود یا این قسمت از آن دربیاید، ولی آموزشوپروش صدها هزار معلم و مربی و مدیر در سراسر کشور دارد، واقعا اینکه چهطور میشود اینها را کنترل کرد یا آنها را تحت یک استاندارد درآورد، خیلی دشوار است. مثلا وزیر آموزشوپرورش میگوید هیچ نوع اهانتی در سخنان مدیران خطاب به دانشآموزان نباشد، مثلا نگویند احمق. این را به راحتی میشود بخشنامه کرد ولی واقعا میشود قول داد که اتفاق نیفتد؟ نمیشود. شما در یک نوار تلویزیونی میگویید کلمهی "احمق" دربیاید و وقتی پخش میشود مطلقا این کلمه در آن نیست. ولی وقتی به معلمان و مدارس بخشنامه میکنید ممکن است از این صدها هزار نفر، ده نفرشان دست خودشان نباشد و این حرف را بزنند.
بنابراین تعیین استاندارد یا استاندارد کردن انتخاب و برخورد مربی با هنرآموز امر بسیار دشواری است، امری است که دوام مدیریت، اعتماد مدیریت، صلاحیت مدیریت را میخواهد. باید واقعا جان کنده شود در این زمینه تا ما نزدیک شویم به مربیگری استاندارد در کشور. یعنی هم مربیانمان را استاندارد انتخاب کنیم و هم مربیانمان استاندارد برخورد کنند. پس چند مرحله لازم است، یکی که استانداردهای مربیگری و انتخاب و تربیت مربی باید تعیین شود که متاسفانه هنوز آن را به درستی نداریم. این چیزی است که من اعتراف میکنم حتی در دوران خود ما هم به آن خوب نپرداختیم و باید در دوران جدید به آن بپردازیم. دوم اینکه مربیان بعد از آموزشها تا چه حد پایبند آموزش هستند، این را هم خیلی نمیتوانیم کنترل کنیم، یعنی فقط میتوانیم کنترلش کنیم، نه اینکه صددرصد محال است. سوم اینکه این رفتار در میان مربیان ما دوام داشته باشد. لذا این امر دشواری است ولی نیاز به همین چند نکتهای دارد که عرض کردم: یک اینکه استانداردهای مربیگری را در رشتههای مختلفی که از طریق مربیان به بچهها آموزش داده میشود مشخص کنیم، دوم اینکه آموزشهای مرتب و فصلی بگذاریم برای بهروز نگاهداشتن مربیان و حتی آنها را با تحول این رشته در دنیا آشنا کنیم و سوم اینکه قدرت رصد رفتار مربیان را در کتابخانهها داشته باشیم. اینها عملی نمیشود مگر با انتصاب مدیران مراکز شایسته و بازرسان و ناظران شایسته در کانون. به هر حال این کار نیاز به رصد دایمی دارد، منظور من این است که تصحیح رفتار مربیان عملی است اما زمان میبرد و نیاز به مدیریت سالم و صالح دارد.
که فکر میکنم درواقع آن مجموعهی مدیریتی هرچهقدر به نگاه کارشناسی و خرد جمعی بهای بیشتری بدهد طبیعتا تاثیر زیادتری دارد.
بله. ما مدیران باید مرتب مربیان موفق را تشویق کنیم. برای این منظور بیش از تنبیه و برخورد اداری، تشویق و روحیه دادن موثر خواهد بود. همین الان هم من خدمت شما عرض کنم که جو غالب مربیان کانون رو به سوی این است که اینها کار خودشان را بلدند و علت اصلی آن هم عشقشان به کارشان است. ما باید از این استعدادها و عشق استاندارد و جریان بسازیم و از مربیان خوب ما جریانات سرچشمه بگیرد و به مربیان متوسط ما برسد.
برسیم به دورهی جدید مدیریت کانون؛ گرایش به کمیت در دههی گذشته در همهی بخشهای کانون دیده شده، در بخش نشر، بخش تولیدات، کتابخانهها و از آنجاکه در دورههایی هم این کمیتگرایی، بدون برنامهریزی دقیق بود، باعث شد که کیفیت پایین بیاید. هیئتمدیرهی جدید و مجموعهی مدیران جدید کانون رویکرد اصلیشان چیست؟ برنامهی میانمدتو بلندمدتشان در حوزهی کیفیت و کمیت چیست؟
مدیران فرهنگی هنری کشور ما به نظر من به شدت تحت فشار کمیتگرایی هستند، به دو دلیل: یکی خواست تولیدکنندهها است. تولیدکننده دوست دارد نویسنده، فیلمساز یا هر کسی کار بیشتری تولید کند تا درآمد بیشتری داشته باشد و این طبیعی است. دومی هم مدیری که خوب کارش را بلد نباشد و دوست دارد کار بیشتری تولید کند تا آمار بالاتری نشان بدهد چون نمیتواند کیفیت را برای مافوقش توضیح بدهد و گاه حتی خودش هم کیفیت را نمیشناسد. این شخص میگوید خیلی خب اگر من به جای این که 10 کتاب در سال تولید کنم بگویم 200 کتاب، به نظر مدیر موفقتری میشوم. از طرف دیگر، عرض کردم به نفع تولیدکننده هم هست چون او هم میخواهد زندگی کند و حساب بانکیاش با تولید بیشتر تغییر میکند. درحالیکه مخاطبان ما اصلا همچون اصرار و علاقهای ندارند، یعنی آنهایی که ما برایشان کار میکنیم اصلا دنبال کمیت نیستند، دنبال کیفیت اند، کتاب خواندنی میخواهند، فیلم دیدنی میخواهند، موسیقی شنیدنی میخواهند. بنابراین اگر ما بدانیم که این فشار یک فشار و جریان انحرافی است و اگر این جریان را دقیقا درک کنیم فشارمان را روی کیفیت متمرکز میکنیم.
البته کیفیت به کمیت هم میانجامد؛ اگر 30 عنوان تئاتر روی صحنه ببرید و هر کدام 20 شب بیشتر روی صحنه نباشد و 20 درصد سالن هم در بهترین حالتش پر نشود، حتی از لحاظ کمیتی شکست خوردهاید. ولی اگه شما دو عنوان تئاتر درجهی یک طراحی کنید با یک تیم خوب و این دو عنوان تئاتر یک سال روی صحنه باشد و سالن هم پر باشد از لحاظ کمیت هم کار بیشتری کردهاید. ولی این نکتهای است که ما متوجه نیستیم. در مورد کتاب هم همینطور است، به جای اینکه 100 عنوان کتاب تولید کنید که هر عنوان کتاب 10 هزار تیراژ داشته باشد و از این 10 هزار تیراژ 5 هزارتا انبار بشود مثلا 20 عنوان کتاب داشته باشید که به تیراژ پنجم، ششم، هفتم، هشتم برسد و چیزی هم انبار نشود. در واقع کیفیت منجر میشود به توفیق کمی حتی برای تولیدکننده، ولی ما باید درک کنیم که حتی اگر بخواهیم به کمیت هم برسیم باید فشارمان را روی کیفیت بالا بگذاریم.
تاکید دارید که در این راه هم نگاهتان نسبت به خرد جمعی و مشورت با کارشناسان در تعامل است...
قطعا همینطور است. همانطوری که وقتی به بعضیها میگویند هنرمند، او محصول یک سوتفاهم فرهنگی است. وقتی به بعضیها میگویند کارشناس، درواقع محصول سوتفاهم فرهنگی است. بعضیها کارشناس نیستند، زینتالمجالس هستند، در هر جلسهای شرکت میکنند، رهنمود کلی میدهند ولی وقتی که میخواهید این رهنمودها را عملی کنید میبینید که هیچ رقم نمیتواند الهام بخش باشد برای یک اثر هنری؛ حرفهایی بسیار کلی که در جلسات مختلف هم میزنند. همانطور که مدیران ارشد در حد وزرای فرهنگ و هنر، در حد مدیران سازمانهای بزرگ فرهنگی هنری کشور، هنرمندان را اشتباهی میگیرند ممکن است کارشناسان را هم اشتباه بگیرند. این نیست که ما اهمیت بدهیم به خرد جمعی، درواقع راهی به جز استفاده از خرد جمعی نداریم. ولی از خرد جمعی نه از خردنمایی جمعی.
ما باید کارشناسهای اصیل و دقیق را پیدا کنیم. یک مدیر فرهنگی خوب مدیر تشخیص است، اصلا لازم نیست خودش هنرمند باشد، دانشمند باشد، فقط باید قدرت تشخیص هنرمند را از غیرهنرمند، منتقد درست را از منتقد غلط داشته باشد. مدیر فرهنگی خوب اگر این قدرت تشخیص را داشته باشد و تیم کارشناسی خودش را درست جور کند توفیق پیدا خواهد کرد.
ممنون از شما. زمان کم است و شما هم جلسه دارید، امیدوارم بتوانیم در شمارههای دیگر، حرفها و بحثها را ادامه بدهیم.
من نکتهای را در آخر بگویم. میخواستم در شروع صحبتهایم به این نکته اشاره کنم اما در انتها میگویم، من همیشه این را گفتهام و مقید هم هستم در هر مصاحبهای بگویم و آن این است که اتکای تولید هر اثر فرهنگی به سه عنصر است، یکی پدیدآورندگان آثار فرهنگی، یکی مدیران فرهنگی کشور و تهیهکنندهها (چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی) و سومی رسانههای فرهنگی هنری. تولیدکنندههای فرهنگی که دنبال تولید هستند و این نکته متعرض آنها نیست، مدیران فرهنگی را هم که به اندازهی کافی دربارهشان صحبت کردیم، یک نکتهای میخواهم دربارهی رسانههای فرهنگی بگویم. یک رسانهی فرهنگی خوب مثل مجلهی شما، رسانهای است که می بایست برای مدیران فرهنگی شایسته و برای هنرمندان اصیل فرصت و امید باشد و برای مدیران فرهنگی نالایق و کسانی که به غلط خودشان را در حوزهی هنر به عنوان هنرمند و در حوزهی فرهنگ به عنوان فرهنگی جا زدهاند تهدید و خطر. هنرمندان قلابی و مدیران نالایق باید از شما بترسند و مدیران شایسته و هنرمندان شایسته و اصیل باید به شما امید داشته باشند، اگر چنین شرایطی نباشد بدانید که کارتان را درست انجام نمیدهید. وقتی شما مقابل یک مدیر فرهنگی قرار میگیرید که تازه پست گرفته، نباید اجازه بدهید هر حرفی بزند، نباید اجازه بدهید که کلیگویی کند، نباید اجازه بدهید قول بیخودی بدهد، چیزهایی بگوید که ربطی به ماموریتش ندارد.
نکتهی دوم اینکه قولهایی که داده و حرفهایی که زده است را یادتان باشد، یک سال بعد با او چک کنید، بگویید چه کار کردهای؟ سراغش بروید. شما باید علم و تصور درستی از فرهنگ و هنر به مردم بدهید و اینکه پای صحبت ماها بنشینید کافی نیست. منِ مدیر نالایق باید از ناحیهی شما احساس خطر کنم. بعضیها میگویند در ورزش این اتفاق افتاده است که من خیلی به آن معتقد نیستم. بنابراین شما باید از یک مدیر معذول هم بپرسید. این خوب نیست که مدیرانی را بعد از 30 سال از مجموعهای برمیدارند و بعد حتی برای یک شورا سراغشان نمیروند. نه میروید از مدیر بپرسید چرا رفتی و نه از مدیران جدید بازخواست میکنید چرا؟ به هرحال این شخص قبلی بالاخره سرمایهی کشور است، برای او هزینه شده است، 30 سال تجربه کسب کرده است و مدیریت فرهنگی هم که یعنی مدیریت تجربه، چرا سراغش نمیروید؟
برای این که ما رسانهی مستقل در حوزهی کودک و نوجوان نداریم.
خود شما چرا این کار را نکردید؟
برای کدام رسانه؟ اگر منظورتان «خبرنامهی کانون» است، که با تمام مشکلات و محدودیتها، سعی کردهایم همیشه انتقادها را مطرح کنیم و پیگیری کنیم. شاهد این مدعا هم شمارههای دوسال اخیر است که در دسترس همه است و میتوانید بر اساس آن قضاوت کنید.
خب باید این کار را بکنید. هم در خبرنامه و هم در رسانههای دیگر.
بله. امیدواریم در دورهی جدید، به مدد افراد و مدیرانی چون شما، فضای انتقاد کاملا باز شود تا در همین راستا حرکتهای مفیدتری صورت بگیرد.
ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.