دوشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
berooz
۰۶:۱۳:۲۰
کد خبر: ۴۷۰۹۹
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۶
حضرت محمد (ص) در عام الفیل به سال 570 میلادی در روز جمعه 17 ربیع الاول قدم به عرصه این جهان خاکی نهاد و با وجودش عالمی را از جهل و گمراهی نجات بخشید. او عرش نشینی بود که با فرش نشینان همراه گشت تا آنان را هم با خود به عرش ببرد.

بسیج هنرمندان فارس- در روایات آمده است که در شب ولادت آن حضرت ‏حوادث مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست که‏ پیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله‏ «ارهاصات‏» بوده بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد، و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند بیت آن چنین است:

 

یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان کسرى و هو منصدع کشمل اصحاب کسرى غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهى العین من سدم و ساء ساوه ان غاضت‏بحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم کان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم

 

و شاید جامعترین حدیث در این باره حدیثى است که مرحوم صدوق‏«ره‏» در کتاب امالى به سند خود از امام صادق علیه السلام‏ روایت کرده و ترجمه‏اش چنین است که آن حضرت فرمود:

" ابلیس به آسمانها بالا مى رفت و چون حضرت عیسى‏«ع‏» بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مى‏رفت، و هنگامی که رسول خدا«ص‏» بدنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه ‏ممنوع شد، و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوع ‏گردیدند،و قریش که چنان دیدند گفتند:

" قیامتى که اهل کتاب مى‏گفتند بر پا شده!"

 

عمرو بن امیه که از همه مردم آن زمان به علم کهانت و ستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانى‏است که مردم بوسیله آنها راهنمائى مى‏شوند و تابستان و زمستان‏از روى آن معلوم گردد پس بدانید که قیامت‏بر پا شده و مقدمه‏ نابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازه‏اى اتفاق‏افتاده.

 

و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى درآن روز بر سر پا نبود و ایوان کسرى در آن شب شکست‏ خورد و چهارده کنگره آن فرو ریخت و دریاچه ساوه خشک شد و وادى سماوه پر از آب شد.

 

آتشکده‏هاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید. مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربى ‏را یدک مى‏کشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده‏شدند، طاق کسرى از وسط شکست‏ خورد و رود دجله در آن ‏وارد شد.

 

در آن شب نورى از سمت‏ حجاز بر آمد و همچنان به سمت‏ مشرق رفت تا بدانجا رسید، فرداى آن شب تخت هر پادشاهى‏ سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آن روز سخن ‏نمى‏گفتند.

 

دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید و هر کاهنى که بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید و میان آنها جدائى افتاد.

 

آمنه گفت: بخدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاى ‏خود را بر زمین گذارد و سر به سوى آسمان بلند کرد و بدان ‏نگریست و نورى از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گوینده‏اى‏ مى‏گفت: تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.

 

آنگاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته‏ بود به عبد المطلب گزارش دادند، عبد المطلب او را در دامن ‏گذارده گفت: " الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلما" که به این معنی است: "ستایش خدائى را که به من عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبو را که در گهواره بر همه پسران آقا است."

 

آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (1) و در باره او اشعارى ‏سرود.

 

و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیارى‏ طلبید) و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چیز تو را به هراس و وحشت افکنده؟ گفت: واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مى‏بینم و بطور قطع در روى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده که از زمان ولادت عیسى‏ بن مریم تاکنون سابقه نداشته، اینک بگردید و به بینید این اتفاق ‏چیست؟

آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند: ما که تازه‏اى ‏ندیدیم.

ابلیس گفت: این کار شخص من است آنگاه در دنیا به جستجو پرداخت تا به حرم-مکه- رسید و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفته‏اند، خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر او بانگ زده مانع ورود او شدند، به سمت غار حرى رفت و چون ‏گنجشکى گردید و خواست درآید که جبرئیل بر او نهیب زد:- برو اى دور شده از رحمت‏ حق!

ابلیس گفت: اى جبرئیل‏ از تو سؤالى دارم؟

 

گفت: بگو.  پرسید: از دیشب تاکنون چه تازه‏اى در زمین رخ‏ داده؟

 

پاسخ داد: محمد- صلى الله علیه و آله- بدنیا آمده.

 

شیطان پرسید: مرا در او بهره‏اى هست؟   گفت: نه.

 

پرسید: در امت او چطور؟

 

گفت:آرى. ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود و راضیم.

 

در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کرده‏ چنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت و نامش یوسف بود، وى هنگامى که ستارگان را در حرکت و جنبش مشاهده کرد با خود گفت: این تحولات آسمانى بخاطر ولادت همان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده که ‏چون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع ‏گردند.

چون صبح شد به مجلسى که چند تن از قریش در آن بودند آمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟

گفتند: نه.

گفت: سوگند به تورات که وى بدنیا آمده و آخرین پیمبران ‏است و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.

 

این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانه‏هاى‏خود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خود بازگو کردند و آنها گفتند: آرى دیشب در خانه عبد الله بن ‏عبد المطلب پسرى متولد شده.

این خبر را به گوش یوسف یهودى رساندند. وى پرسید: آیا این‏ مولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا آمده یا بعد از آن؟

گفتند: پیش از آن! گفت: آن مولود را به من نشان دهید.

 

قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند: فرزندخود را بیاور تا این یهودى او را ببیند، و چون مولود را آوردند و یوسف یهودى او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد و چشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد در این وقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودى‏ عارض شد و به زمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.

 

یهودى برخاست و گفت: آیا مى‏خندید؟ باید بدانید که این پیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مى‏نهد...

 

قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریف‏ مى‏کردند.

 

در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت‏ بالا از مردى از اهل کتاب نقل کرده آن مرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیرة و عتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوت‏از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و به خدا این مولود همان کسى‏ است که آنها را پراکنده و نابود سازد!

 

قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند، مرد کتابى‏ که دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت: خرسند شدید! بخدا سوگند این مولود چنان سطوت  و تسلطى بر شما پیدا کند که ‏زبانزد مردم شرق و غرب گردد.

 

ابوسفیان از روى تمسخر گفت: او به مردم شهر خود تسلط مى‏یابد!

 

و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخى از این حوادث در روایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیارى از آنها این حوادث ‏قبل از بعثت رسول خدا«ص‏» ذکر شده نه مقارن ولادت.

 

مانند روایاتى که در سیره ابن هشام و تاریخ ‏طبرى و جاهاى دیگر است و در صحیح بخارى نیز از ابن عباس روایت‏شده (2) و فخر رازى نیز در تفسیر آیه شریفه «فمن یستمع‏الآن یجد له شهابا رصدا» (3) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها و تیرهاى شهاب همین گفتار را داشته و اقوالى در این باره نقل‏کرده (4) و از ابى بن کعب نیز حدیثى در این مورد نقل کرده‏اند که ‏گفته است:

 

«لم یرم بنجم منذ رفع عیسى علیه السلام حتى بعث رسول‏ الله -صلى الله علیه و آله-» (5) و در اشعار بعضى از شاعران‏ عرب نیز قسمتى از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعار زیر که از شاعرى بنام قیروانى نقل شده که مى‏گوید:

 

و صرح کسرى تداعى من قواعده و انفاض من کسر الاوداج ذامیل ‏و نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسل‏خرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل

 

پى‏نوشتها:

 

1-یعنى او را بکنار خانه کعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.

 

2-صحیح البخارى ج 6 ص 73.

 

3-سوره جن آیه 9.

 

4-مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.

 

5-بحار الانوار ج 15 ص 331.

 

منبع: پایگاه رسول نور( درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد اول صفحه 160-  رسولى محلاتى) 

نام:
ایمیل:
* نظر: