پس از جنگ جهاني دوم، متفقين كه حركت طوفاني هيتلر را متوقف كرده بودند، جهان را به دو قطب شرق و غرب تقسيم كردند. بلوك غرب تحت سيطرهي امريكا و چند كشور اروپايي مثل انگليس و فرانسه و بلوك شرق زير سلطهي شوروي سابق قرار گرفت. تقسيم جهان به دو قطب شرق و غرب فقط منحصر به كشورهاي واقع در شرق و يا غرب اروپا نبود بلكه اين تقسيم بندي قارهي افريقا و آسيا هم در بر ميگرفت يعني بعضي از كشورهاي افريقايي با شوروي بودند و بعضي هم با امريكا ودر آسيا هم به همين منوال. البته كشورهاي جهان سوم به هر دو ابرقدرت باج ميدادند ولي در انجام اقدامات مهمّ و به اصطلاح استراتژيك نوكري ارباب خود را ميكردند. تقسيم جهان به دو قطب بدين معني بود كه هر دو ابرقدرت موظف بودند كه در كارهاي يك ديگر دخالت نكنند و نبايستي منافع يكي توسط ديگري به خطر بيفتد. اما از آنجا كه هر دو ابرقدرت، هرگز تحمّل يك ديگر را نداشتند، يك لحظه از فعاليتهاي جاسوسي و پنهان و آشكار ضد يكديگر كوتاهي نميكردند. بارها اتفاق افتاد كه عوامل نيروهاي K.G.B يعني سرويس جاسوسي شوروي در امريكا دستگير ميشدند و به همين طريق عوامل C.I.A يعني نيروهاي امنيتي و جاسوسي امريكا در شوروي. به هر حال اگر اين دو، جنگ رو در رو با هم نداشتند ولي صد در صد، ضد هم كار ميكردند و در نهايت جهان در يَد قدرت آنها و در مسيري كه آنها ترسيم ميكردند حركت ميكرد. يعني بايستي حركت ميكرد. بلوك غرب به رياست امريكا براي اعمال حاكميت خود در كشورهاي تحت سلطه از انجام كوچكترين تا بزرگترين جنايتها خودداري نميكردند. آنها ثروت كشورها را چپاولميكردندوتوسطحاكمان دست نشاندهي خود هويت مردم آن سرزمين را هم با اشاعهي فرهنگ بيگانه لكهدار ميكردند. مردم اين كشورها نه استقلال داشتند و نه آزاديوهمهي سرنوشت آنها آمريكا و غرب رقم ميزد.
عملكرد ابرقدرت شرق هم در كشورهاي تحت سلطهي خودبهتر از غربيها نبود.اگر چه شوروي با توجه به نظام كمونيستي حاكم بر كشورشان سعي ميكردند حفظ ظاهر كنند و جبههي ايدئولوژي ماركسيستي را خراب نكنند ولي در حقيقت هر دو ابرقدرت ضميري ضد انسانيت داشته و دارند و مانع رُشد و تكامل انسانها و جوامع بشري بوده و هستند.
به هر حال هر دو ابرقدرت مسير حركت جهان را مطابق ميل خود تبيين كرده بودند. كشور ايران كه قرنها محل حكمراني حكومتهاي مختلفي تحت عناوين گوناگون به ويژه حكومتهاي شاهنشاهي بود يكي از سرسپردهترين حكومتهاي منطقهي خاورميانه به شمار ميرفت. غربيها مخصوصاً امريكاييها به طور صد در صد و به صورت گسترده در همهي سطوح حاكميتي ايران نفوذ داشتند. غربيها مخصوصاً امريكاييها در محاسبات خود مخالف قدرتمندي به جز دنياي كمونيست براي خود متصوّر نبودند گرچه بعضي از سياستمداران امريكايي هُشدار داده بودند كه غير از كمونيستها، مسلمانان مخصوصاً روخانيون شيعه خطر بالقوهاي هستند كه بايستي به آنها توجه داشت. ولي آنها اين مسأله را جدي نميگرفتند مخصوصاً بعد از جريان 15 خرداد سال 42 و سركوب مردم و تبعيد حضرت امام(ره) خيالشان تا حدّ زيادي آسوده شده بود.
قيام مردم مسلمان ايران در 15 خرداد سال 42 نقطهي عطفي بود كه در حركت انقلابي و خيزش همگاني مردم ايران نقش تعيين كنندهاي داشت. در تئوري حضرت امام براي تأسيس يك نظام سياسي مبتني بر دستورات الهي به نام حكومت ولايت فقيه، يك دورانديشي و فراگيري در گسترهاي فراتر از محدودهي جغرافيايي ايران به چشم ميخورد و اين موضوع در شعارهاي دوران مبارزات مردم كه از اعلاميههاي امام(ره) الهام گرفته ميشد به خوبي و آشكارا قابل درك بود. شعار »نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي« مسير حركت انقلاب و نوع حكومت را مشخص ميكرد و به جهانيان مخصوصاً ابرقدرتها هُشدار ميداد كه نظام الهي مدّنظر مردم ايران هر دو ابرقدرت را كنار ميزند و پايهگذار يك نظم و يك راه جديد در اداره و مديريت كلان جهان خواهد بود. در دههي فجر يعني از 12 بهمن ماه سال 57 تا 22 بهمن، امام هر چه كه بايد به دنيا و سياستمداران جهان ميگفتند، گفتند و در همان ده روز نقشهي راه را ترسيم كردند و اعلام كردند كه ما انقلابمان را به همهي دنيا صادر ميكنيم. با پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن سال57، زلزلهاي بر اركان نظام مديريتي جهانِ تحت مديريت هر دو ابرقدرت وارد آمد كه از آن زمان تاكنون به هر حيلهاي كه دست زدند تا جلو نفوذ تفكر امام(ره) و انقلاب اسلامي را بگيرند، جز شكست و سردرگمي چيزي عايدشان نشده است.