کد خبر: ۴۱۳۷۸
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۲
یادم هست ایشان گفته بود من که دیگر سنم و شرایط جسمی‌ام ایجاب نمی‌کند جلو بروم. چه خوب است بتوانم برای بچه‌ها دستشویی بسازم. این که از ما برمی‌آید که بلوک روی هم بگذاریم. اینها نشان‌دهنده روحیه خاکی، بی‌ریا و بی‌ادعای ایشان بود.
حسین همدانی از جمله نزدیکان شهید لاجوردی است که در آموزش و اعزام همکاران دادستانی انقلاب اسلامی مرکز به جبهه های دفاع مقدس با وی همکاری داشته است.
در گفتگو با وی به بررسی مختصات این اعزام ها پرداخته ایم.

 در کارنامه شهید لاجوردی اعزام همکاران به جبهه های دفاع مقدس ثبت است. لطفا از مقدمات آموزش این نیروها و چگونگی اعزام بفرمائید.
پیش از آنکه بسیج شکل بگیرد؛ چون انقلاب در خطر بود و احساس این بود که ما از ناحیه نظامی و امنیتی آسیب می‌بینیم، زیر نظر شهید بهشتی، مقام معظم رهبری، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، آیت‌الله موسوی اردبیلی و عده‌ای دیگر آموزش‌هایی به افراد عادی داده می‌شد. طرح این بود که مثل بسیج که الان هست، طرف مشغول کار و زندگی خودش باشد و در موقع خطر و لزوم بیاید و سازماندهی شود.
وقتی جنگ تحمیلی در 31 شهریور سال 59 شروع شد، کشور بی‌دفاع بود و ارتش از هم پاشیده شده بود، وضع جبهه‌ها خراب بود. گروهی که اعزام شد تا بروند و جلوی صدام را بگیرند، همین گروه بودند؛ بنابراین اولین حضور در جنگ از محل کمیته امداد امام خمینی در بهارستان بود. جمعی متشکل از بچه‌های دادستانی، نیروهای مردمی و دیگر افراد به عنوان اولین گروه به منطقه غرب کشور سر پل ذهاب اعزام شدند. چون در آن موقع کسی نبود. آقای قدیریان از این نیروهای مردمی آموزش‌دیده گروهی را جمع کرد و چهار روز بعد از شروع جنگ، نیروها را به جبهه غرب فرستاد.  سپس هوایی و زمینی به تناوب در چند گروه 100 نفر، 150 نفر، 40 نفر و ... اعزام صورت گرفت. بعضی از شهیدان مثل علیان، صراف، مردپیشه و گل‌محمدی مال آن دوران هستند. در غرب با شهید بروجردی هماهنگ بودیم. احکام و نامه‌هایش از طریق دادستانی داده می‌شد. خودم در کردستان حضور داشتم و در سقز، بانه، مریوان و... درگیری بود. تجهیزات و امکانات را هم که بنی‌صدر نمی‌داد. آمدند و رفتند و جبهه غرب را اداره کردند و در آنجا حضور داشتند و منشاء خدمات بسیار بالایی هم شدند. تعدادی هم شهید دادیم گروه متشکل از اصناف، همکاران دادستانی، بعضی از افراد کمیته امداد و جاهای دیگر. ابتکار عمل هم دست جناب آقای قدیریان بود. این افرادی که به جنگ رفتند اینک نه سابقه کاری دارند، نه پایان کاری، برای خدا رفتند و برگشتند.

نیروهای اعزامی از طرف دادستانی فقط در جبهه غرب بودند؟
نه، از آنجا به جبهه جنوب کشیده شد. صدام در حال تسخیر اهواز بود که در آنجا حضور داشتیم و خود من هم اعزام شدم و در آنجا نفراتی داشتیم که به صورت منظم جایگزین می‌شدند. همچنین در جبهه سوسنگرد و ... فکر می‌کنم در فاز اول نیروهای ما شش هفت ماه از شهریور 59 تا اردیبهشت 60 در جبهه غرب و جنوب حضور داشتند. رسیدیم به مقطع سال 60 که التهابات در داخل کشور خیلی بیشتر شد. با توصیه بزرگوارانی مثل شهید لاجوردی و مرحوم آیت‌الله گیلانی متوجه شدیم جبهه اصلی تهران است و رفتن به جبهه ممنوع است. بنابراین همه نیروها فراخوان شدند و به تهران آمدند.

بعد از این مقطع همکاری با جبهه ها قطع شد؟
البته کمک‌های مردمی ارسال می‌شد. مثلاً جبهه و جنگ تقاضا می‌کرد و کمک‌های مردمی از دادستانی ارسال می‌شدند. بعد از این که آقای لاجوردی در 6 بهمن 63 تشریف بردند، فکر می‌کنم اوایل 65 بود که قرار بر این شد اعزام به جبهه کم‌کم انجام شود که بعد از عملیات فاو ـ گمانم در بهمن 65 ـ اعزام به جبهه‌ها شروع شد، چون یک مقدار درگیری در شهرها فروکش کرده و شرایط تقریباً تثبیت شده بود. اشتیاق و علاقه افراد به رفتن به جبهه هم خیلی زیاد بود. با سردار نورانی در قرارگاه نوح در جبهه‌ها صحبت شد و فکر می‌کنم اولین اعزام‌ها اعزام خود ما بود که در منطقه فاو با قرارگاه صراط‌المستقیم که در کار مهندسی ـ رزمی بود، مذاکره و قرار شد به عنوان مهندسی ـ رزمی و نه به عنوان رزمنده در خط نیروهایی به آنجا اعزام شوند. به نظرم اولین اعزام‌ها همان موقع که افراد به فاو رفتند، بعد به شلمچه کشیده شد و بعد در جاهای دیگر حضور پیدا کردند و هر از چندی با سردار نورانی الان هستند و جانبازند، با قرارگاه نوح هماهنگی شد و نفراتی رفتند. سردار وحید ابوطالبی در آنجا پای ثابت کار بودند مدیر این بخش آقای قدیریان بودند که نفرات را می‌بردند. بعد از دو ماه جایگزین می‌کردند و نفرات جدیدی می‌آمدند و امکانات و اقلام غیرنظامی مورد نیاز آنها را برایشان ارسال می‌کردند.
ما در قرارگاه صراط‌المستقیم که مقر آن در جاده اهواز ـ آبادان بود مستقر بودیم و در آنجا کار به عهده افراد گذاشته می‌شد. در جبهه هم بخش‌های مختلفی وجود داشت. این قرارگاه مهندسی ـ رزمی بود. ساختن قرارگاه‌ها، تجهیزات، سنگرهای جمعی، سنگرهای فرماندهی و... به عنوان رزمنده‌های گردان‌های عملیاتی در خط حضور پیدا نمی‌کردیم. قرارگاه صراط‌المستقیم، تیپ مهندسی ـ رزمی فاطمه الزهرا(س) که فرماندهی آن به عهده سردار وحید ابوطالبی بود.

خود شهید لاجوردی هم در این اعزامها حاضر شدند؟
شهید لاجوردی هم جزو یکی از این گروه‌های اعزامی بود.

آقای لاجوردی در آنجا چه می‌کرد؟
با گروه‌هایی که اعزام می‌شدند می‌رفتند. خودم در جبهه با آقای لاجوردی همراه نبودم که بدانم در آنجا چه می‌کردند، ولی کار مهندسی ـ رزمی ساختن سنگرهای اجتماعی، سنگرهای فرماندهی، زدن خاکریزها، ساختن جاده، پل و امثال اینها بود.

همزمان با آقای لاجوردی در جبهه حضور نداشتید؟
خیر، ولی یادم هست ایشان گفته بود من که دیگر سنم و شرایط جسمی‌ام ایجاب نمی‌کند جلو بروم. چه خوب است بتوانم برای بچه‌ها دستشویی بسازم. این که از ما برمی‌آید که بلوک روی هم بگذاریم. اینها نشان‌دهنده روحیه خاکی، بی‌ریا و بی‌ادعای ایشان بود.
یک سال بعد از برکناری آقای لاجوردی در 6 بهمن 63، فکر می‌کنم سال بعد بود که اعزام به جبهه‌های دادستانی شروع شد، چون هم در شهر فشار کم شده بود و هم بچه‌ها خیلی اشتیاق داشتند به جبهه بروند و جبهه‌ها هم به نیرو نیاز داشتند. از اینجا کار هماهنگی با جناب آقای قدیریان بود. مرکز اصلی‌ای که ما با آنها قرارداد داشتیم قرارگاه صراط‌المستقیم در جاده اهواز ـ آبادان بود.
جناب آقای نورانی در فاو و در قرارگاه نوح بودند. خود قرارگاه صراط یک تیپ مهندسی ـ رزمی داشت که فرماندهی آن به عهده سردار وحید ابوطالبی ـ برادر دو شهید ـ بود که ایشان آنجا را اداره می‌کردند و آقای قدیریان تعهدی را داده بودند که دو ماهه تعدادی نیرو می‌بردند و بعد از دو ماه جایگزین می‌کردند و امکانات و تجهیزات را هم ارسال می‌کردند.
عملیات والفجر 5 که در منطقه شلمچه شروع شد، دوستان در آنجا هم حضور داشتند. این وضعیت کم و بیش در منطقه جنوب ادامه داشت تا جنگ تحمیلی به پایان رسید و آخرین حضور در عملیات مرصاد بود که 24 ساعت بعد از حمله منافقین همراه با آقای قدیریان به منطقه رفتیم و عملیات مرصاد هم به پایان رسید.

شهید لاجوردی در مرصاد حضور نداشتند؟
نه.

در عملیات مرصاد برای شناسایی رده‌های ارشد منافقین به شما مأموریتی نداده بودند؟
نه، آن موقع کار بیشتر دست اطلاعات سپاه بود. بعد از عملیات مرصاد افرادی زیادی از سازمان در کوه‌ها بودند و توسط بچه‌های سپاه و بسیج دستگیر شدند و آن شناسایی بعداً انجام گرفت. به هر کسی که مشکوک بودند دستگیرش کردند. در مناطق مرزی خیلی از اشخاص در کوه‌ها بودند که دستگیر شدند و آنها را آوردند.
مجموعه دوستان ما یک حضور در جبهه در اول جنگ و در پنج شش ماه اول آن بود و بعد هم از عملیات والفجر 8 در فاو در بهمن سال 64 تا سال 67 که تقریباً سه سال نیروهای دادستانی در جبهه بودند.
 
نام:
ایمیل:
* نظر: