کد خبر: ۶۱۹۹۷
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۶
اوایل جنگ به طور خود جوش، در ارسنجان, شهر خود کلاس اسلحه شناسی برای جوانان برپا می کرد تا آنها را برای دفاع از میهن خود آماده کند. پس از اعزام به منطقه در اهواز به خاطر عدم مدیریت بنی صدر در جنگ، با او درگیر می شود.
وارد دانشکده افسری که شد، فضای آن جا را با روحیه و اعتقادات خودش در تضاد می دید، برای همین بود که دنبال مکان و محلی بود تا روح تشنه خود را از آن سیراب کند. کم کم پایش به حسینیه ارشاد و سخنرانی های دکتر شریعتی باز شد، بعد هم مسجد هدایت و آیت الله طالقانی. حالا با آموزش های سخت نظامی جسم خود و با سخنرانی های این بزرگواران روح و روان خود را برای خدمت و جان فشانی برای مردمش آماده می کرد.
اولین محل خدمتش ارومیه بود. هم اتاقی اش تعریف می کرد: روزی به منزل آمد، تا چشمش به تصویر قاب گرفته شاه در طاقچه افتاد، آن را برداشت و با لگد خرد کرد و به بیرون انداخت. به او گفتم این چه کاری است که می کنی؟ اگر یک فرد معمولی این کار را بکند، حداقل جرمش اخراج است، اگر ما چنین کاری بکنیم که حکم اعدام، قطعی است. گفت: نمی دانی امروز چقدر به من [ به خاطرظلم این مرد] فشار آمد.
در پادگان ارومیه، گروهان عزیز زبان زد بود، علتش هم توجه ویژه اش به زیر دستان بود. آنقدر که توجه و احترام برای سربازانش قائل بود برای فرماندهانش قائل نمی شد. اگر سرباز فقیری در گروهانش بود، از کمک های بی دریغ او سرشار می شد. برای همین زیردستانش با تمام وجود به فرامین و دستوراتش گوش می دادند. اگر امیدی برای معافی یکی از سربازانش وجود داشت، با تمام توان به او کمک می کرد که معافی بگیرد.
در آن زمان که به نماز و روزه کمتر توجه می شد، نه نمازش ترک می شد نه روزه اش. صبح قبل از رفتن به پادگان نمازش را در یکی از مساجد ارومیه به جماعت می خواند بعد وارد پادگان می شد.
اوایل جنگ به طور خود جوش، در ارسنجان, شهر خود کلاس اسلحه شناسی برای جوانان برپا می کرد تا آنها را برای دفاع از میهن خود آماده کند. پس از اعزام به منطقه در اهواز به خاطر عدم مدیریت بنی صدر در جنگ، با او درگیر می شود. که به خاطر این درگیری حتی حکم اعدام نیز برایش صادر شد.
تعدادی از تانک های ما در عملیات نزدیک مواضع دشمن باقی مانده بود. برای برگردان این تانک ها جلسه ای گرفته و مشورت می کردیم. عزیز هم که فرمانده گروهان بود، در جمع ما نشسته بود. بازگرداندن تانک ها کار خطرناکی بود و هرکس می رفت احتمال کشته شدنش بود. ناگهان عزیز بلند شد و گفت" بچه ها، یک سرباز لباسی که به تن داردکفن او محسوب می شود و باید همیشه شهامت این را داشته باشد که بنا به وظیفه سربازی خود به استقبال مرگ برود” بعد ادامه داد: من با اینکه فرمانده گروهان ارکان هستم [ و وظیفه ای در این مورد ندارم] با شما جلو می آیم و در کار به شما کمک می کنم، خداوند کمک کند، موفق می شویم. 
این سخن بسیار روحیه بخش بود. با کمک ایشان توانستیم آن شب یک تانک را از زیر مواضع دشمن عقب بکشیم.

سال 64، گردان ما، به فرماندهی شهید یارمحمودی، در حوالی جزیره مجنون مستقر شد. منطقه حساسی بود و آتش توپ و بمباران هوایی دشمن روی آن نقطه متمرکز بود. شهید یار محمودی، با درایت خاص خودش در تمام این مدت در خط اول و در حساس ترین نقطه منطقه حضور داشت. هر روز قبل از هر کاری، به تک تک نیروها، سنگر ها و ادوات مستقر در خط مقدم سرکشی کرده و بعد سراغ سایر کار های گردان می رفت، و تنها زمان استراحت در شب بود که به پاسگاه گردان که جای امنی بود مراجعه می کرد.

 وقتی به او اعتراض می کردیم که چرا اینقدر به خط می روید در حالی که نیاز نیست، با صلابت یک فرمانده می گفت: من به عنوان یک فرمانده وظیفه دارم اول به وضعیت پرسنل تحت فرماندهی خودم برسم، وقتی خیالم از خط اول جبهه و اسکان نیروها راحت شد، سراغ مابقی کار های گردان بروم.
همین رسیدگی های دقیق این فرمانده شجاع بود که باعث شد، ما آن منطقه را بدون هیچ ضایعه یا تلفات ترک کنیم. آخرین نفری هم که از منطقه خارج شد شهید یار محمودی بود، قبل از ترک منطقه نماز شکر گزارد.

شهید عزیز یار محمودی در سال 1328 در شهرستان ارسنجان به دنیا آمد،شهید محمودی فرمانده گردان 238زرهی بود سرانجام در 4خرداد ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی کوشک به شهادت رسید.

برای اطلاعات بیشتر به زندگی نامه شهید مراجعه کنید.


منبع:خاطرات کوتاه کوتاه از شهدای فارس

مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: