کد خبر: ۷۲۹۲۹
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۷
 در اسفند ماه سال 1345 در خانواده اي متوسط به دنيا آمد و دوران کودکي را مانند تمام بچه ها پشت سر گذاشت و دوران ابتدايي را در مدرسه شعله که نمي دانم الان به چه نامي خوانده مي شود شروع به تحصيل کرد و دوران راهنمايي در مدرسه پنجم رمضان به تحصيل مشغول شد و در اول راهنمايي مشغول به تحصيل بود که انقلاب اسلامي شروع شد او هم مانند يک نوجوان فعال شروع به فعاليت کرد و در راهپيمايي ها و تظاهرات شرکت کرد و یک روز که در مسجد شهدا مراسم تجمع پيدا کرده بود و نيروهاي مسلح درههاي مسجد را بسته بودند و مردم را مي گرفتند و کتک مي زدند او هم يکي از آن بچه هايي بود که در مسجد به مردم تظاهر کننده پيوسته بود و بعد از اين انقلاب پيروز شد او هم مانند مردم ديگر خوشحال از اين پيروزي بود سال 57 پيروزي انقلاب اسلامي بود و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي بعد از گذراندن دوران راهنمايي به دبيرستان رفت در سال 60 - 61 دبيرستان فتاحي در رشته علوم انساني مشغول به تحصيل شد سپس در مدرسه عليمه ابوصالح در آقا بابا خاني شروع به فرا گرفتن دروس طلبگي کرد و باز در کنار دبيرستان را نيز رها نکرد در حالي که خود در دبيرستان درس مي خواند در مدرسه راهنمايي شهيد مجيد رحيم دل دبير ديني و قرآن بود شهيد هميشه در حال فضليت بود هيچ وقتش را بيهوده نمي گذراند و در حال تدريس بودند يا در دبيرستان خود درس مي خواند يا در مسجدهاي شوشتري و عظيمي در حال فعاليت بوند يا در حال کمک کردن به مردم وقتي که در خانه بودند هميشه در حال درس خواندن و هميشه روزي کتاب و دفتر به خواب مي رفتند و نيز هميشه با وضو بودند. فعاليتهاي مذهبي راهنمايي شهيد شهيد غلامرضا باباييي در مسجد شوشتري خيلي در حال فعاليت بودند و شبها نگهباني مي دادند و همين طور موقعي که در بيمارستان ها مجروحهاي جنگ احتياج به کمک داشتند به پرستاري از مجروحان جنگ در بيمارستان ها مي پرداخت . و با گرفتن مجوز که  گرفته بود و از بس که در کارهاي مثل گرفتن و تحويل معتادان و کارهاي ديگر فعاليت داشت امکان کشتن او به دست ضد انقلاب زياد بود . شهيد در دوران کودکي کودکي پر جنب و جوش بود و با بچه هاي محل هميشه در حال بازي بود و وقتي که به دوران نوجواني رسيد (همراه با شروع انقلاب اسلامي بود ) شروع به فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي کرد او ديگر نوجوانان ساکت و آرام بود و هميشه در حال تلاش بود . من خواهر شهيد خاطره اي که از شهيد دارم اين بود روزي به من گفت که من براي جنگيدن با عراق هستم و برادرانم که کوچکتر بودند گفت براي جنگ با آمريکا و پسر من که آن زمان دو ساله بود گفت براي جنگيدن با اسرائيل بايد آماده شود . شهيد هميشه اگر از چيزي دو تا داشت يکي را مي بخشيد و اگر خود توانايي کمک کردن به مستمندان را نداشت هميشه باني بود که مخصوصاً در ايام عيد پوشاک تهيه مي کرد و به مدارس که بچه ها به آنجا احتياج داشتند مي داد و الان مدرسه اي به نام شهيد نام گذاري شد که واقعاً تمام بچه هاي آن احتياج به کمک دارند . شهيد غلامرضا بابايي 19 ساله بود که شهيد شد من هيچ وقت او را در حال استراحت و تفريح نمي ديدم هميشه در حال تلاش بود با موتور سيکلتي که خريده بود که  بتواند اين مسير هاي طولاني را حل کند زيرا منزل شهيد در سيمان مدرسه در دروازه کازرون و مدرسه اي که در سهل آباد بود که يا در حال رفتن به مدرسه و درس خواندن و يا در حال درس دادن بود يا در مسجد فعاليت مي کرد و اگر در خانه بود در حال درس خواندن بود . ميزان تحصيلات شهيد پنج ساله دوره حوزه علميه در آقا باباخان بود و در سال چهارم دبيرستان مشغول به تحصيل بود که شهيد شد . شهيد هيچ وقت در کارهاي که در جبهه انجام مي داد در خانه صحبت نمي کرد  فقط از روي کتابي (قرآن ) که در خانه وجود دارد نوشته شد مسئول سياسي و عقيدتي مهاباد در تاريخ 27اسفند ماه سال 1364 بعد از شهيد شدنشان مادر يکي از دوستانش به نام اسماعيل برزگر که او نيز همراه شهيد به شهادت رسيدند . گفت شهيد غلامرضا بابايي به درب منزل ما آمد و به پسرم اسماعيل گفت بيا برويم که اين سري حتماً شهيد مي شويم . در منطقه جنوب در تاريخ 19دی ماه سال 1365 در عمليات کربلاي 5 در شلمچه در اثر اصابت نيز به ناحيه گردن به مقام رفيع شهادت نائل آمد . مادر شهيد دومين سالگرد به دارالرحمه رفته و بخون خود و خون امام حسين عليه السلام او را قسم داده و از او خواسته است که شب بخوابش بيايد و جايش را به مادرش نشان بدهد آن شب به خواب رفته شهيد به خوابش آمده که يک در بزرگ از در شاهچراغ برزگتر بوده و در رو به روي در ايستاده بوده است . شب هنگام پدر شهيد در خواب مي بيند که جمعاً با خانواده قصد رفتن به بيرون را داشته اند در همان لحظه صداي زنگ کوچه شنيده مي شود که بعد که در را باز مي کند پسر جوان خود را در مقابل خود مي بيند که وارد خانه مي شود او مقداري گل همراه خود داشتند به سراغ باغچه رفته اند و گلها را در باغچه مي کارند و برادر کوچک شهيد مي گويد که اين گلها دزدي نباشد در جواب مي گويد که اين گلها را شهيد غلامرضا بابايي فرستاده است و پدر شهيد از خواب بيدار مي شود .

اسناد شهید:



مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: