طلوع آفتاب بیست و سومین روز از زمستان سال ۹۴ در استان فارس فرق دارد و امروز آفتاب طلایی تر می تابد. انگار آفتاب هم می خواهد خبر بدهد خبری که همه را آماده و محیای استقبال می کرد.
روزنه های از نور آفتاب به زمین سرد نورآباد رسیده بود و انگار این قطعه از
سرزمین فارس به زنگ دیگری شده بود. عطر خاصی در فضای شهر به مشام می رسید و
خبر از حال و هوای خاصی مخابره می شد.
اندک اندک و به مثابه رود های کوچک و به هم پیوسته مردم به خیابان اصلی شهر
می آمدند و تدارک یک موج عظیم را می دادند و درست چند ماه انتظار حماسه
حضور در این قطعه از ایران اسلامی زود آغاز شد.
مردم همه آمده بودند و چشم های اشک بار و خیس منتظر بودند؛ همه نگاه ها به سمت خیابان ورودی شهر بود تا این که خبر دادند «آمدند».
موج و ولوله بین مردم سرازیر و اشک ها از چشم ها جاری شد و مردم با اوج
عظمت و حضور خود به استقبال میزبانان واقعی آمدند و با رسیدن تریلی ها همه
حرکت کردند به سمت آن ها.
چشم در بین جمعیت پیر و جوان، دانشجو و دانش آموز، دختر و پسر، زن و مرد و
با هر شکل و ظاهری می دید.کسانی که فکرش هم نمی کردی که با این تیپ و قیافه
و ظاهر به استقبال شهدا بیایند دست به تابوت شهید گرفته و مثل باران بهاری
اشک می ریزد و با کسی که می داند مطمین هست درد و دل می کند.
آری؛ تریلی ها بار دیگر با شهدا آمدند و آن ها حامل پیکر مطهر ۵۷ شهید
گمنام دوران ۸ سال دفاع مقدس هستند؛ شهدای که با حضور خود کاروان شاهدان
بصیر را در استان فارس آغاز کردند و مردم را از حضور خود سیراب کردند.
تریلی شهدا در بین مردم زمین گیر شد و دست ها به سمت پیکر های مطهر می رفت و
گریه ها و زار ها دیگر قطع نمی شد؛ یکی هق هق می کرد و بلند بلند گریه می
کرد و دیگری آرام آرام مثل شمع می سوخت. پدر شهید با دست پینه بسته روی
تابوت شهید می کشید و انگار تازه پسر خود را دیده است، با او درد و دل می
کرد و از درد های زمانه می گفت.
انگار خیلی دلش گرفته بود و از همه شکایت می کرد و انگار تازه کسی را پیدا
کرده بود که با او درد و دل کند.آن سوی دیگر خانم ها با موج خاصی شهدا را
در بغل گرفته بودند و چفیه، پارچه، انگشتر و هر چیزی که با خود آورده اند
را تبرک می کنند و با ایثار جای خود را به بعدی می دادند؛
بازار امضا و نوشته روی شهدا هم داغ بود و یکی التماس دعا داشت و یکی دیگر
گلایه می کرد؛ اما حرکت های جالب پر شدن پیکر پاک شهدا از درد و دل های
شهدا است که چقدر زیبا و عارفانه برای سنگ صبوران خود می نوشتند.
ازدحام جمعیت به گونه ای بود که برخی ها پچ پچ می کردند و می گفتند که هیچ وقت این جمعیت را ندیده ام و خودمعیت عظیمی.
نورآباد امروز بیمه شد و مردم با حضور خود نشان دادند هنوز مدیون شهدا
هستند و می دانند که شاهدان بصیر که دیروز رفتند و مقابل دشمن در جنگ سخت
جنگیدند، امروز در زمانی خاص آمدند که با امر ولی خود مقابل نفوذ دشمن
بگیرند و چه خوب آمدند.