کد خبر: ۷۶۶۱۸
تاریخ انتشار: ۰۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۰:۴۸
دلنوشته ای برای مهمانی ده روزه؛
خبردادند یوسف ها به کنعان بازمی گردند... ندانستیم با تابوت می آرند آنها را... خوب میدانیم که میدانید با رفتنتان دل ما نیز چون کاسه آبی، پشت سرتان هق هق شد و ....
خبرش خیلی زود پیچید...
خبری که بی اختیار دل های همه را لرزاند...
"94 شهید گمنام در شیراز تشییع می شوند."
مگر می شود؟...
خدای من... این همه شهید...
نمیدانم قرار است با دلهایمان چه کنند...
چند روز بعد، پنج شنبه یکم بهمن ماه، بالاخره لحظه وصل فرا رسید...
جمعیت مانند قطراتی می آمدند تا خودشان را به دریای وجود شما برسانند.
یادم افتاد به صحبت یکی از مسئولین، روزی که حرف از آمدنتان بود.
صحبتی که ما را شرمنده شما کرد.
عده ای خواستند مانع از ورودتان شوند، غافل از اینکه اگر قرار برآمدنتان باشد پس قطعا می آیید.
چه انتظاری است از مسئولینی که همه چیز را فدای سیاست های شرم آور خودشان میکنند.
آن روز اما همه آمدیم تا بگوییم حساب ما را از این بعضی ها جدا کنید.
آمدیم تا نشان دهیم هنوز روح غیرت در وجودمان جاریست.
قدم به قدم پای تابوتتان اشک ریختیم.
دلتنگتان بودم، دلتنگ تر از همیشه...
خوب میدانیم که میدانید همین چند قدمی که مهمانتان بودیم،
چقدر بی تاب ترمان کرده...
خوب میدانیم که میدانید با رفتنتان دل ما نیز چون کاسه آبی، پشت سرتان هق هق شد و ....




خبردادند یوسف ها به کنعان بازمی گردند...
ندانستیم با تابوت می آرند آنها را...
به روی شانه لرزان مردم یک به یک رفتند...
خدا از شانه مردم نگیرد این تکان ها را...
/224224
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: