کد خبر: ۷۹۰۴۶
تاریخ انتشار: ۰۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۵
سه تفنگدار را انتخاب کردم. سه نفر که زندگیشون با هم بود و جدا نمی شدند. اصغر معمر, اکبر جوانمردی, حبیب الله ملک پور.(هر سه تا هم یه روز شهیدن)
اصغر سرباز بود. گفتم اصغر چقدر از خدمتم مونده؟
چیزی که معمولا برای سربازها مهمه.با نگاه معنی داری گفت:من برای پایان خدمت سربازی به جبهه نیامدم که نگران ان باشم, من برای انجام وظیفه اینجا هستم!
چند ماه مانده بود به عملیات والفجر ۸، از قرارگاه موقعیت منطقه در اختیار ما قرار گرفت تا مقدمات کارهای مخابراتی را انجام بدیم. قرار بود تا قبل از عملیات کلیه ارتباط های ما سیمی باشد و از بی سیم استفاده کنیم. گفتند منطقه را کابل کشی کنید. سه تفنگدار را انتخاب کردم. سه نفر که زندگیشون با هم بود و جدا نمی شدند. اصغر معمر, اکبر جوانمردی, حبیب الله ملک پور.(هر سه تا هم یه روز شهید شدن) کار را شروع کردن و به بهترین نحو انجام دادند.اما اطلاعی نداشتند قراره اینجا عملیاتی انجام بگیره.
یه روز با شهید حاج محمد ابراهیمی برای بازدید رفتیم. اصغر بود. گفت فلانی من کار این منطقه را انجام می دم شما هم قول بدید اگر عملیات شد من هم باشم!
گفتم قول!
دیدم بوی خوبی میده. گفتم اصغر عطر چی میزنی؟
یه شیشه کوچیک در اورد, گفت از این چند قدم رفت و برگشت. چسب وایر مشکی را از جیبش در اورد, پیچید دور شیشه عطر. گفت بیا, این یادگاری برای تو.
خداحافظی کرد و رفت. اخرین دیدارمان بود.
چند ساعت قبل از عملیات والفجر ۸بود. کنار شهید حاج محمد ابراهیمی نشسته بودم. رضا پورخسروانی امد. تعدادی کالک و نقشه جلو حاج محمد گذاشت و گفت:حاجی اینا خدمت شما, من دیگه برم!
حاج محمد گفت :کجا؟
رضا گفت:کار من دیگه تمومه, باید برم.
حاج محمد زورش به رضا نرسید. هر چی گفت تو با منطقه اشنایی قبول نکرد و رفت. رضا رفت, اصغر امد. سیم چین و چند نقشه جلو حاج محمد گذاشت و گفت حاجی من دیگه برم. حاج محمد با ناراحتی گفت یعنی چی من برم, شما اینجا رو کابل کشیدی, اگه قط شد, شما بلدی.
اصغر گفت یکی رو بردم, همه خط و نشونش دادم. حاج محمد گفت نه!
یک دفعه بغض اصغر شکست. تا به حال ندیده بودم یک جوان ۲۰ ساله این جور اشک بریزه. با ناراحتی مشتش رو به گونی های سنگر می زد و می گفت حاجی تو به من قول دادی!
حاج محمد سر و روی اصغر را بوسید و گفت برو, تو هم برو...
روز.بعد وارد فا که شدم, دیدم یهع ماشین داره شهدا را منتقل می کنه, بالاترین شهید رضا پورخسروانی بود. وارد نخلستان که شدم, دیدم پیکر یک شهید کنار یک نخل افتاده, اصغر بود, یه تیر خوردت بود به پیشونیش!


شهید اصغر معمر سال 1343 در شیراز به دنیا آمد سرانجام در تاریخ 21 بهمن ماه سال 1364 در عملیات والفجر8 در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید.
نام:
ایمیل:
* نظر: