کد خبر: ۷۹۴۵۶
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۳
فاطمیه آمدی تا یادم بیاوری بانویی از سلاله ی باران ، با دل خسته و پهلویی شکسته ، برای حفظ اسلام و برای دفاع از ولایت ، سوخت در آتش جهل و انکار ...
صدای پای کاروان می آید از جنوب
باز کاروانی از عشق در راه است
و من یقین دارم سردمدار این قافله مادریست با چادر خاکی دست بر پهلو ....
دل شکسته
و تو...چه عاشقانه از اسلام دفاع کردی که بانوی دو عالم اینگونه پیکرت را تشییع میکند.
چه روزهای غم باریست....
آن سو مادری دست بر پهلو گرفته میدود....این سو مولایی را دست بسته میکشند ....و سویی دیگر لشکری عاشق را بر روی دست ها میبرند.
سلام خوش آمدی برادرم  
میدانم از ما دلخوری اما...
بیا بنشین با تو‌حرفها دارم....
رویم سیاه است اما جانم تشنه ی شنیدن
با من کمی از خودت بگو بگذار این نفس حق به باورهایم رنگ ایمان ببخشد
برایم کمی از شبهای جنوب بگو...
ازدعاهای دست جمعیتان بعد از کمیل خواندن و گریه کردن ها
راستی در محراب نمازت با خالق خود چه نجوا کردی که چشمانت را عاشق شد و با خود برد؟
با من بگو از شبهای رمضان....
از بچه های عملیات محرم....
از کربلای پنج و رمز عملیات...
هنوز صدای فریاد یا زهرا(س) شبهای شلمچه را غرق غربت میکند....
عجیب معجزه ایست عشق
حالا نشان فرزندیت پهلوی غرق خون است و سربند یازهرایت
پیکرت بوی یاس میدهد انگار
لحظه ی جان دادنت سر بر دامان کدامین یاس قد خمیده گذاشتی؟
که عطر حضورت نفس های شهر را جان تازه بخشیده....
حالا میفهمم...فاطمیه آمدی تا یادم بیاوری بانویی از سلاله ی باران با دل خسته و پهلویی شکسته برای حفظ اسلام..و..برای دفاع از ولایت.......سوخت در آتش جهل و انکار
چقدر حرف برای گفتن دارد این لباس خاکیت....شاید...
این است حکایت خاک چادر و لباس خاکی...
لباسها خاکی شدند تا دیگر چادری خاکی نشود

/224224
مطالب مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: