به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات دوران دفاع مقدس و روایتهایی که از زبان همرزمان و خانوادههای شهدا ثبت و ضبط میشود بهعنوان اسنادی ماندگار و تأثیرگذار برای مانایی فرهنگ حماسه و مقاومت است، تاریخ 8 ساله دفاع مقدس بهعنوان میراثی گرانبها که بیش از 220 هزار تن برای حماسهسازی و ماندگار انقلاب اسلامیجان خود را تقدیم کردند، همواره باید از سوی متولیان این عرصه و همه اقشاری که بهنوعی با این حوزه درگیر هستند، صیانت، بازپروری و عرضه شود؛ خبرگزاری فارس در استان لالهها و 10 هزار و 400 شهید مازندران که در طول سالهای دفاع مقدس مردمان این دیار با محوریت لشکر ویژه 25 کربلا و چند تیپ دیگر حماسهآفرینی کردند، برای پاسداشت از دلاورمردیهای علویتباران این سرزمین در میان انبوهی از اخبار بخشی را بهعنوان «یادی از روزهای جهاد و شهادت» بهطور روزانه که این ایام مصادف با اردوهای راهیان نور نیز بوده را تقدیم به مخاطبان گرامیمیکند تا این گلواژهها در عصر یخزدگی معنویات، باز هم شور و شعور را در دلها زنده کنند.
* آخرین قربانی
رقیه اثربوسیاسفندانی مادر شهید عبدالرضا کلمری میگوید: من اهل اسفندان ساری هستم، اما اصالتاً همدانی هستم، همسرم اهل کلمر است، ازدواج ما اینطور بود که با هم نسبت فامیلی دور داشتیم، بهنوعی پدرانمان با هم فامیل بودند، حاصل زندگیام هفت فرزند بود که عبدالرضا چهارمین فرزندم بود، البته ناگفته نماند که دو تا از فرزندانم فوت شدند.
عبدالرضا تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند، برای این که کمکخرج خانواده باشد، ترک تحصیل کرد و رفت سر زمین کشاورزی کار میکرد، یکسال محصول کشاورزیاش خراب شد، بهنوعی پرحاصل نشد، به همین خاطر پدرش از او خیلی دلگیر و ناراحت شد.
او که طاقت ذرهای ناراحتی و کدورت را نداشت، تصمیم گرفت که به جبهه برود، یک شب آمد پیشم و گفت: «مادر جان! من قصد دارم به منطقه بروم.» ابتدا مخالفت کردم، چون سن و سال زیادی نداشت، 18 سالش بود که به همراه پسر خواهرم ـ پسرخالهاش ـ راهی جبهه شد و بالاخره توانست با حرفهایش قانعم کند.
صبح که خواست برود هیچ ساک و وسایلی با خودش نبرد، فقط با همان لباسی که به تن داشت عازم شد، وقتی که داشتم با او خداحافظی میکردم، خیلی گریه کردم، طوری که نتوانستم تا دم در او را با آب و قرآن بدرقه کنم و الان وقتی بهیاد آن روز میافتم، خیلی پشیمانم.
وقتی که خواست برود، از من مقداری پول درخواست کرد که من آن زمان پولی در دسترس نداشتم و از این بابت خیلی ناراحت بودم که نتوانستم نیازش را تأمین کنم، ولی تا قبل از اینکه ماشینشان حرکت کند، توانستم 500 تومان پول تهیه کنم و به یکی از دوستانش دادم که به دستش برساند.
عبدالرضا به اتفاق خواهرزادهام رفته بود مشهد و از لشکر 77 خراسان عازم جبهه شدند، یکی از دوستانش برایمان تعریف میکرد که در جبهه سومار عبدالرضا مسئول حمل اسلحه و غذا بود.
یک روز فرماندهاش ماشین حمل غذا را برای کاری از او میگیرد، بنابراین غذا دیر به دست رزمندهها میرسد و این منجر به این میشود رزمندهها با او درگیر شوند و به او بد و بیراه بگویند، چون خودش سختی کشیده بود، هیچوقت اهل گله و اعتراض نبود.
از برخورد برخی رزمندهها خیلی جا خورده بود و برایش تعجبآور بود، هر وقت که از جبهه میآمد برایش یک گوسفند قربانی میکردم، حدوداً چهار ماه میشد که او به مرخصی نیامده بود من طبق معمول باز هم یک گوسفند در حیاط منزل برای قربانی آماده کرده بودم که متاسفانه بعد از چهار ماه چشمانتظاری پیکر پاکش به منزل برگشت، امیدوارم خداوند همه شهدا را قرین رحمت و مغفرت خودش قرار دهد و شهید ما را هم قبول کند.
به گزارش فارس، شهید عبدالرضا کلمری فرزند حسین و رقیه یکم شهریور 1345 در ساری متولد شد و بهعنوان نیروی پیاده از لشکر 77 ثامنالائمه خراسان در 15 مهر 1365 در فکه بر اثر جراحات وارده به بدن جام شهادت را سرکشید.
* پسر من هم یکی از آن همه شهید
باقر جرگانی برادر شهید محمدحسین جرگانی میگوید: شهید محمدحسین فرزند سوم خانواده بود، سرباز ارتش بود و سال 1365 در منطقه سومار به شهادت رسید.
پدافندچی بود و آنطور که دوستش برایمان تعریف کرد وقتی هواپیماها برای بمباران آمدند، او روی پدافند بود و تا میتوانست بهسوی هواپیماها شلیک کرد، عاقبت توسط همان هواپیماها به شهادت رسید.
شهید محمدحسین، جوان مومن و باخدایی بود، اهل نماز و روزه و فردی خوشبرخورد و مردمدار بود، روزها کار میکرد تا در کمکهزینه و مخارج خانواده سهیم باشد و در مدرسه شبانه ثبتنام کرد تا از قافله اهالی تحصیل عقب نماند، سال چهارم بود که تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود، هنوز 8 ماهی مانده بود تا به سن خدمت سربازی برسد ولی درس را ول کرد و به آموزشی رفت، همه مانده بودیم که چه شد محمدحسین درس و کار را ول کرد و به خدمت رفت.
برای پدر و مادر احترام خاصی قائل بود، برای دوستانش نیز یک دوست واقعی بود، از کار کردن ابایی نداشت هم در دامداری و هم در کشاورزی فردی ورزیده بود، بدن ورزیدهای هم داشت، گاهی روی مسئلهای بر سر او داد میکشیدم، او هیچوقت به من بیاحترامی نمیکرد، حرمت برادر بزرگتر بودنم را حفظ میکرد.
یکبار که داشت به جبهه میرفت به من گفت: «اگر بدنم متلاشی شد و قابل شناسایی نبودم، با اثر بریدگی که روی پای من است مرا شناسایی کنید و یا با بریدگی روی دستم.»
وقتی شهید شد من گفتم حتماً مادرم تحمل شنیدنش را ندارد ولی برعکس مادرم وقتی شنید، گفت: «این همه شهید دادهایم، پسر من هم یکی از آن همه شهید.»
از بنیاد شهید آمدند برای حقوق والدین شهید، با اینکه پدرم در قید حیات نبودند مادرم قبول نکرد و گفت: «اگر پولی از شما بگیرم احساس میکنم جان او را فروختهام، اگر چیزی هست میخواهم در آن دنیا نصیبم شود.»
به گزارش فارس، شهید محمدحسین جرگانی فرزند حسینجان 9 بهمن 1342 در ساری متولد شد و بهعنوان سرباز پدافند هوایی ارتش در 4 دی 1365 در سومار بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ستون فقرات جام شهادت را سرکشید.