33 سال از روزی که مادر شهید «فتحعلی نعمتی» او را از زیر قرآن رد کرد، میگذرد اما همچنان حتی نشانهای از او به دست مادر نرسیده است.
به گزارش
تنویر، ساعت دیدار با لالههای سرخ نزدیک میشد، قلبها در سینه به تپش افتاده بودند همه منتظر پرستوهای عاشق بودند.
مادری دیدم که گلاب و شیرینی در دستش بود، آمده بود تا آب دیده بر آتش فراق دلش بریزد و زخم سالها دوری فرزند را التیام بخشد و با چشمان بارانی و نگاهی سرشار از عشق به تابوتها نگاه و خدا خدا میکرد تا شاید عزیز سفر کردهاش در میان این 94 لالههای پرپر شده باشد.
با او که هم کلام شدیم متوجه شدم 33 سال، از روزی که پسرش «علی» را از زیر قرآن رد کرد، میگذرد. روزی که قامت رعنای پسر در خم کوچه ناپدید شد تا به جبهه برود، مادر کاسه آب را به سنت دیرین ایرانیها پشت سرش ریخت. اما از سال 61، نه علی بازگشته است و نه حتی نشانهای از او به دست مادر رسیده است.
مادر شهید میگفت: ۱۲ سال پیش که در شهرستان استهبان زندگی میکردیم، هر ماه بچههای بسیج و سپاه سرکشی میکردند، الان هم ۱۲ سال هست که شیراز هستم.
33 سال بیخبری کافی نیست برای زمینگیر کردن یک مادر؟! مادری که تمام هستیاش را داد نکند خواب بمانیم...امام شهدا، چه زیبا فرمود که خانواده شهدا چشم و چراغ ملتند و اینک به برکت کاروان شهدای «بصیر» با مادر شهید فتحعلی نعمتی آشنا شدیم.
وقتــی با مادران شهید برخورد میکنی، تازه میفهمی که از دامان چنین مادرانی است که این چنین غیور مردانی تربیت شدهاند و بــه معـراج رســیدهاند. کــوه صبر و استقامت، قله عفاف و پاکدامنی و آسـمان ایمان و تقـوا در برابر عظمت مقام مادران شهدا کــم مــیآورد و قلم عاجز از نوشتن فداکاریها و ایثار این مادران است؛ ایثار و فداکاری کلمه حقیری در مقابل کار این بزرگواران است.
6 روز از وداع کاروان شهدای «بصیر» میگذرد که به همراه سرهنگ پاسدار جواد قناعتی، مسئول کنگره سرداران و 15 هزار شهید استان فارس، سیدرضا متولی مسئول انجمن راویان فارس، رقیه جوکار مسئول کمیته راویان خواهران کنگره سرداران شهید، مهدوی و امیری از یادگاران 8 سال دفاع مقدس به دیدار مادر شهید فتحعلی نعمتی رفتیم تا یاد و خاطره شهید را زنده نگه داریم.
مادر با روی خوش به استقبالمان آمد و از خصوصیات و خاطرههای شهید گفت: «شهید فتحعلی نعمتی در سال 1345 در نجف ایران (شهرستان استهبان) چشم به جهان گشود و اهل كار و تلاش، پولي را كه به دست ميآورد خرج خانه ميكرد از همان بچگی دلسوز و مهربان بود و به پدر و مادر خدمت میکرد.
زمانی که میخواستم به علی شیر بدهم اول دعا میکردم که عاقبت به خیر شود سپس به او شیر میدادم. وقتی به مرخصی میآمد شرینی میخریدم و به همسایهها میدادم علی ناراحت میشد و میگفت مادر بهتر بود این پول شرینی را صرف کمک به جبهه میکردی.
مرگ در رختخواب را برای خود ننگ میدانست همیشه توصیه می کرد نکند مادر من شهید شوم وشما گریه کنی سپس این شعر را میخواند، گریه نکن در مرگ خون بار من مادرم/ مگر من از علی اکبر بهترم مادرم».
این نوجوان 16 ساله تخریبچی، عید فطر سال 1361 در عملیات رمضان در منطقه عملیاتی پاسگاه زید دعوت حق را لبیک گفت و به آرزوی دیرینهی خود رسید.
سخن آخر اینکه «مزار» واژه غریبی است برای مادری که 33 سال در انتظار بازگشت فرزند بوده است. آخر نه سنگ قبری بوده که بداند پسرش زیر آن خفته است. نه چفیهای، نه پیشانی بندی و نه انگشتری. این مادر از فرزند خود هیچ نشانهای ندارد؛ تنها نشانهای که از او برایش مانده محبتی است که در قلبش به او احساس میکند.